چشمان نافذش چه شکاری نشانه کرد
زان برق دیده اش ، چه سهندی روانه کرد
تسخیر روح و جان که ضمیر نهان اوست
در قلب پر ز ناله ی من آشیانه کرد
گفتم دگر ز آتش تو سوختم صنم
دانم به خنده ، برّایی تیرش بهانه کرد
یا للعجب ، که خلقت آدم کجا رسید
الحق که عالمی ، طلبِ عاجزانه کرد
رنگین کمان که جلوه ی زیبایی خداست
از باب سجده ، قامت سروش کمانه کرد
آن سرزمین که بارش رحمت شراره بود
قلبِ کویر تشنه ، نهالی جوانه کرد
در ، های و هوی و ولوله ی بوف شب پرست
آرام ، خیلِ دلشدگان را ترانه کرد
دیر آمد و چه زود سبک بال پر کشید
در وادی نظر ، گذری در زمانه کرد
هر آن نموده ام طلب حاجت و کمک
این یار مانده را ، مددی عاشقانه کرد
روح القدس به اذن خدا جان دوباره داد
او عمرمان به هر دو جهان جاودانه کرد
از فرط انتظار به دل مانده ی فرج
فریاد بی صدای درون هم زبانه کرد
واز ماتم فراق چه گویم که روزگار
هر آینه مرا هدف تازیانه کرد
تنها تسلّای (مهاجر) همین که دل
در کوچه ی سخن ، گذری شاعرانه کرد
**علی اکبر پورسلطان (مهاجر) **
استفاده از این شعر با ذکر منبع بلامانع است.