"دلم گرفته برايت"
به سينه مي زندم سر، دلي كه كرده هوايت
دلي كه كرده هواي كرشمههاي صدايت
نه يوسفم، نه سياوش، به نفس كشتن و پرهيز
كه آورد دلم اي دوست! تاب وسوسههايت
ترا ز جرگهي انبوه خاطرات قديمي
برون كشيدهام و دل نهادهام به صفايت
تو سخت و دير به دست آمدي مرا و عجب نيست
نميكنم اگر اي دوست، سهل و زود ، رهايت
گره به كار من افتاده است از غم غربت
كجاست چابكي دستهاي عقدهگشايت؟
به كبر شعر مَبينم كه تكيه داده به افلاك
به خاكساري دل بين كه سر نهاده به پايت
"دلم گرفته برايت" زبان سادهي عشق است
سليس و ساده بگويم: دلم گرفته برايت
یک صندلی برای نشستن کنار تو
از روز دستبرد به باغ و بهار تو دارم غنیمت از تو گلی یادگارتو
تقویم را معطل پاییز کرده است در من مرور باغ همیشه بهارتو
از باغ رد شدی که کشد سرمه تا ابد بر چشم های میشی نرگس غبارتو
فرهاد کو که کوه به شیرین رها کند با یک نگاه کردن شوریده وارتو
کم کم به سنگ سرد سیه می شود بدل خورشید هم اگر نچرخد بر مدارتو
چشمی به تخت و بخت ندارم مرا بس است یک صندلی برای نشستن کنار تو
منبع : http://jeyhoon.blogfa.com/cat-29.aspx