لطیفه های آموزنده از تاریخ تأثير شراب
روزي هارون الرشيد براي تفريح به دارالمجانين (ديوانه خانه) رفت.
در ميان ديوانگان جوان با متانت و آرامي را مشاهده كرد.
با او مشعول صحبت شد و به گمانش رسيد كه آوردن اين جوان به ديوانهخانه ظالمانه بوده است.
در اين هنگام خليفه شرابي طلبيد و خود جامي آشاميد و جامي به جوان داد.
جوان از گرفتن شراب خودداري كرد.
هارون اصرار كرد تا جام شراب را بگيرد.
جوانه ديوانه گفت: تو شراب مينوشي كه مثل من شوي اگر من بنوشم مثل چه كسي خواهم شد؟
هارون خنديد و امر كرد آزادش كنند.
كتاب بزم ايران، صفحه 33
--------------------------------------
دعاي زيركانه
روزي رضا خان با وزراي خود به رامسر رفته بود.
او ميخواست چهره مذهبي خود را به مردم بنماياند از اين رو به مجلس روضهاي كه در مسجد بود وارد شد.
سخنران (آقاي حبيبي قاسم آبادي) كه چشمش به رضاخان افتاد با صداي بلند گفت:
بارخدايا! بارالها!
شاهنشاه ايران و كابينهاش را از بهشت نجات عنايت فرما!
رضا خان و ديگر وزرا بدون اين كه متوجه دعا شوند با صداي بلند آمين گفتند!
مجله پاسدار اسلام، شماره 57، صفحه 33
---------------------------------------
بازي با تسبيح
روزي سيد جمال الدين اسد آبادي در حضور سلطان عبدالحميد، پادشاه عثماني نشسته بود و با دانههاي تسبيح خود بازي ميكرد.
وقتي از محضر سلطان خارج شد درباريان به او گفتند: چرا در حضور سلطان با تسبيح بازي ميكردي؟
سيد با نهايت بياعتنايي گفت: چطور به كساني كه با سرنوشت ميليونها نفر بازي ميكنند و به افراد نالايق مقام و طلا ميبخشند،
مردان با استعداد و آزادگان را به بند ميكشند و در زندان مياندازند و از زشتكاريهاي خود شرم و پروا ندارند حرفي نميزنيد اما به سيد جمال الدين حق نميدهيد كه با تسبيح
خود بازي كند؟
كتاب هزار و يك حكايت اعلم الدوله ثقفي، نقل از هزار و يك حكايت تاريخي، جلد1، صفحه 101
----------------------------------------
مؤذن بد صدا
مؤذني بدصدا در شهري زندگي ميكرد، او هر روز با صداي بد و ناهنجاري اذان ميگفت.
يك وقت ديد فردي يهودي برايش هديهاي آورد و گفت: اين هديه ناقابل را قبول ميكني؟
مؤذن: اين هديه براي چيست؟
يهودي: خدمت بزرگي به من كردي.
مؤذن: من خدمتي به شما نكردهام.
يهودي: من دختري دارم كه مدتي بود تمايل به اسلام داشت، از وقتي كه تو اذان ميگويي و «الله اكبر» را از تو ميشنود از اسلام بيزار شده است.
حال اين هديه را آوردهام تا در مقابل آن خدمتي باشد كه به من كردي و نگذاشتي اين دختر مسلمان شود.
حكايتها و هدايتها در آثار شهيد مطهري
-----------------------------------------
جاه طلبي يعقوب ليث
پيش از آنكه بعقوب ليث به پادشاهي برسد روزي با جوانان در جايي نشسته بود.
پيري از اقوام او به آنها رسيد و گفت: اي يعقوب! تو جواني زيبا، رسيده و كاملي هستي مهريهاي مهيا كن تا همسري از اقوام براي تو خواستگاري كنم.
يعقوب گفت: اي پدر! آن عروسي كه من ميخواهم مهريهاش را هم آماده كردهام.
پيرمرد: مهريهاش چيست؟
يعقوب شمشيري از نيام بركشيد و گفت: من ممالك شرق و غرب را خواستگاري كردهام و مهريه آن اين شمشير است.
كتاب لطائف الطوايف، صفحه 74
-----------------------------------------
ارزش دنيا
«سلمة بن احمر» وارد مجلس هارون الرشيد شد. و چون تجملات دربار او را مشاهده كرد اين بيت را خواند.
اما بيوتك في الدنيا فواسعة فليت قبرك بعد الموت يتّسع
يعني خانههاي دنيايي تو توسعه دارد. اي كاش كه خانه قبرت هم وسعتي داشته باشد.
هارون از شنيدن اين اشعار گريه كرد و
گفت: اي سلمه مرا با رعايت اختصار موعظه كن.
سلمه گفت: اگر در بياباني به عطش گرفتار شوي براي نجات از عطش، يك ظرف آب را به چه قيمت خريداري؟
هارون گفت: به نصف دارائي خود ميخرم و خود را از تشنگي نجات ميدهم.
سلمه گفت: اگر خوردي و آن آب از تو دفع نشد چه اندازه حاضري بپردازي؟
هارون گفت: نصف دارائي ديگرم را ميپردازم.
سلمه گفت: خدا لعنت كند دنيائي را كه ارزش آن به شربت آبي و بول كردن آن است!
كشكول طبسي، جلد 1، صفحه 39
------------------------------------------
حكيم و پيرزن
پيرزني از بوذرجمهر چند سؤال كرد كه در بيشتر آنها گفت: نميدانم.
پيرزن گفت: هر ساله به خاطر علمي كه داري از پادشاه حقوق ميگيري و من هر چه از تو ميپرسم جواب ميدهي نميدانم.
پس چگونه اين حقوق را بر خود حلال ميكني؟
حكيم در جواب گفت:
اي مادر من! آنچه ميگيرم در برابر دانستنيهاي خود ميگيرم. اگر در برابر ندانستنيهاي خود گيرم، زرهاي عالم به آن كفاف نخواهد داد.
كتاب گنجينه لطائف، صفحه 185
-----------------------------------------
كسي را متهم نكنيد
روزي بينوايي به در خانة عالم جليل القدر آية الله شيخ زينالعابدين مازندراني رفت و از او درخواست كرد.
شيخ كه پولي نداشت كه به او بدهد، باديه مسي منزل را برداشت و به او داد و گفت: اين ظرف مسي را بفروش و پول آن را بردار.
دو سه روز بعد كه اهل منزل متوجه شدند كه باديه نيست فرياد كردند كه ظرف مسي را دزد برده است.
صداي آنان در كتابخانه به گوش شيخ رسيد.
فرياد زد كسي را متهم نكنيد باديه را من بردهام!
كتاب مرگي در نور، صفحه 79ـ80
-------------------------------------------
زهد به آخرت
روزي نادرشاه افشار به سيد هاشم خاركن روحاني مقيم نجف ملاقات كرد
(لقب خاركن براي سيد هاشم به خاطر اين بود كه با خاركني زندگي خود را تأمين ميكرد).
نادرشاه به سيد هاشم رو كرد و گفت: شما واقعاً همت كردهايد كه از دنيا گذشتهايد!
سيد هاشم با همان سادگي و روحانيت خود گفت: برعكس شما همت كردهايد كه از آخرت گذشتهايد!
سياست و اقتصاد صفوي، ص 320
|