حاج آقا مصطفی خمینی در نگاه آیتالله هاشمی رفسنجانی اشاره
اول آبان ماه سالروز شهادت آیتالله حاج سیدمصطفی خمینی فرزند ارشد امام خمینی است. حاجآقا مصطفی علاوه بر انتساب به امام خمینی، از شخصیت حقیقی برجستهای برخوردار بوده است که در سایه عظمت امام خمینی و نیز سیره ایشان مبنی بر عدم تمجید از خود و افراد وابسته به خود، ناشناخته مانده است. یکی از وجوه ناشناخته ایشان نقش بیبدیل در مبارزه با رژیم استبدادی پهلوی بود که کالبد شکافی آن تنها از امثال مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی بر میآید که علاوه بر نزدیکی با آن شهید، در متن مبارزات نیز حضور عمیق و گسترده داشته است. مرحوم آیتالله هاشمی به مناسبت بزرگداشت بیستمین سالگرد ایشان به تشریح زوایای مختلف شخصیت ایشان پرداخته است که بخشهایی از آن در اینجا تقدیم میگردد.
*در خاطراتی که نقل میشود، راجع به آشنایی اوّلیه شما با حضرت امام از طریق حاجآقا مصطفی مطالبی را شنیدیم. خواهش میکنم جزئیات بیشتری در مورد این خاطره بفرمائید.
بسم الله الرحمن الرحیم. من سال 27 به قم آمدم و اخوان مرعشی سال 28 منزلی در مقابل منزل امام، خریدند و ما در خانه اخوان زندگی میکردیم. خانه ما درست روبروی خانه امام بود. در آن موقع هنوز خیلی جوان بودم. در آن موقع 15 سال داشتیم. چون خانه ما به خانه امام نزدیک بود، رفت و آمد ما به مدرسه ـ مدرسه فیضیهـ معمولا با رفت و آمد حاج آقا مصطفی و گاه با رفت و آمد خود امام مصادف میشد. آن موقع در خانه امام غیر از حاج آقا مصطفی فرزند ذکوری که ما بتوانیم با او آشنا بشویم نبود. طبیعی بود که ما جذب این خانواده و جذب شخص امام بشویم. حاجآقا مصطفی کمی از من بزرگتر بودند. برای من معاشرت با ایشان استفاده داشت. در مسیر که میرفتیم و برمیگشتیم، خیلیچیزهایی که به درد ما میخورد ـ شیوهطلبهها همین است که از باسوادترها استفاده بکنند. ـ از ایشان استفاده میکردیم. با مسائل قم آشنا میشدیم. در یکی از همین رفت و آمدها حاج آقا مصطفی ـ البته آن موقع ایشان حاجی نبود، آقا مصطفی بود. خیلی پرشور و پرنشاط بودند. ایشان مشکلاتی که برای امام بود ـ در آن موقع به خاطر شرایطی که پیشآورده بودند، امام را منزوی کرده بودند. نمونهاش در اظهارات خود امام هم است ـ را برای ما توضیح دادند و ما را متاثر کردند. قبل از این به امام علاقه پیدا کرده بودیم ـ معمولا آدمهای جوان نسبت به اینطور مسائل حساستر هستند ـ آن علاقه با دیدن مظلومیت امام شدید شد. ضمنآ من استفادههای ادبی و اخلاقی زیادی از حاج آقا مصطفی داشتم. در معاشرتها که البته منحصر به این رفت و آمد نبود، بیشتر علاقهمند شدم. بعداً گاهی به منزلشان میرفتیم. گاهی در جلساتی که داشتند، شرکت میکردیم. سطح ایشان از ما بالاتر بود و به طور طبیعی ما در یک سطح جلسه نداشتیم. آنها یک گروه از طلبههای نسبتآ فاضلی بودند و ما طلبههای مبتدی بودیم. امّا در جلسات شرکت میکردیم. شیفته اخلاق حاجآقا مصطفی بودیم. این آشنایی تا شروع دوران مبارزه هم در همین حد بود. رفت و آمدهای همسایگی وطلبگی و بحث و مشاجره بود. مبارزه که شروع شد، بحث جدیدی بین ما و ایشان پیش آمد.
*آیا از روحیات و اخلاقیات ایشان در دوران تحصیل خاطرهای به یاد دارید؟
چند خصیصه در ایشان بود. یکی جدّی بودن در تحصیل که همراه آن اهل تفریح و نشاط هم بود. آن روزها طلبههایی که روحیههای بانشاط داشته باشند کم بودند. از شنبه تا چهارشنبه را مشغول تحصیل بودند. پنجشنبه و جمعه هم بطور جدی استراحت و تفریح میکردند. گروه با نشاطی بودند. یکی از ویژگیهای ایشان داد و فریاد کردن در بحث بود. در مدرسه فیضیه هر گوشه مدرسه که دعوا و بحثهای طلبگی میشد، میدانستیم حاجآقا مصطفی آنجا است. داد و بیدادشان در بحثها زود بلند میشد و برای طلبهها اینطور چیزها شیرین است. آزادگی خصیصه سوم ایشان بود. این را من در روابط خصوصی خودم میفهمیدم که روحیه آزادمنشی دارد. اهل ریاکاریها و ظاهرسازیهایی که معمولا بعضی از آقایان گرفتار میشوند، نبود. هرچه که واقعیتش بود، بروز میداد و همین برای ما زیبا بود. یکی از چیزهایی که باعث شد طلبهها جذب خود امام شدند، این روحیه بود. فکر میکنم این روحیه را از امام به ارث برده بودند.
*از دوران نهضت و ارتباطی که شما با ایشان داشتید، چه خاطراتی دارید؟
به محض شروع نهضت روحانیت در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی ما با ایشان درگیر کارهای محرمانه و سرّی شدیم. تا آن تاریخ هرچه بود کارهای علنی طلبگی و معاشرتی بود. کانون مبارزه منزل امام بود. محرمترین فرد برای امام، حاجآقا مصطفی بودند. ما هم چون با حاجآقا مصطفی بیشتر بودیم، از طریق حاج آقا مصطفی، امام ما را شناخته بودند. طبعآ باب راه ما به امام بیشتر حاج آقا مصطفی بود. کمکم امام هم دید مطمئنتری به ما پیدا کردند. بعد از اینکه این مسائل پیش آمد، تقریبآ همه وسایل مبارزه دست حاجآقا مصطفی بود. در دوران انجمنها مسائل سرّی زیادی نداشتیم. تقریبآ مبارزه ما علنی بود. ولی وقتی که به دوران بعد رسیدیم و درگیریهای مستقیم با شخص شاه پیش آمد، مسائل خیلی امنیتی شد. آن موقع کارهای مخفی و امثال آن جدّیتر شده بود. آن موقع ما با ایشان با نهایت رازداری کار میکردیم.
*حضرتعالی در دوران نهضت مسافرتهای مبارزاتی به عراق و نجف داشتید. در این رابطه اگر با حاجآقا مصطفی خاطرهای دارید، بفرمائید.
قبل از اینکه به نجف برسیم، درباره ایران بگویم. در ایران نقش حاجآقا مصطفی موقعی مشخصتر شد که امام را بازداشت کردند. وقتی که امام را بازداشت کردند، تصوّر همه ما این بود که دیگر خانه امام بسته میشود. دلیلی هم دیده نمیشد. امام را بازداشت کردند و کسی هم نبود که مرکز جدیدی برای مبارزه درست بکند و یا لااقل شرایطش برای دیگران فراهم نبود. خیلی نگران بودیم که بیت امام تعطیل بشود و ما بیکانون بشویم. از کارهای بسیار خوب حاجآقا مصطفی بازنگه داشتن بیت امام بود که آن روزها کار خطرناکی بود. چون تصوّر میشد که اگر رژیم ملاحظاتی نسبت به امام دارد بخاطر این که از مراجع تقلید هستند، نسبت به افراد عادی آن ملاحظات را نداشتند. لذا خطر جدّی بود. ولی ایشان با شجاعت بیت را باز نگه داشتند و رفت و آمد را حفظ کردند. کسانی که آشنا هستند میدانند، برای آن روز مبارزه کار بسیار بسیار سرنوشت سازی بود. این یک نقطه بود که خیلی حرف دارد. شما باید با افراد دیگری که با ایشان کار میکردند، صحبت بکنید و این دوره را ثبت کنید. مساله بعدی مربوط به خود حاجآقا مصطفی بود. وقتی ایشان را بازداشت کردند، خبرهایی از مردانگی و مقاومت و شجاعت ایشان در زندان میشنیدیم که برای ما در بیرون خیلی سازنده بود. از پیش هم تصوّر ما همین بود. شبههای نبود که ایشان مقاوم هستند. این اخبار در مورد افراد دیگر به اسطوره تبدیل میشد. خبرهای جالبی میآمد. بعدآ که به زندان رفتم، در زندان از مامورین زندان و از زندانیهایی که آن زمان بودند، مطالب قابل توجهی از زمانی که ایشان در زندان بودند و از شیوههای برخوردشان با بازجوها و مدیران زندان، میشنیدیم به هرحال این دوران کوتاهی که ایشان بعد از امام مسوولیت را به عهده گرفتند، یک دوره ارزشمندی در تاریخ انقلاب است. روی آن بیشتر کار بکنید.
*در ارتباط با سفرهای مبارزاتی شما به عراق و نجف و ارتباطی که آنجا با حاجآقا مصطفی داشتید، اگر خاطرهای هست بفرمائید؟
در سفر عراق یکی از اهدافم مذاکره با حاجآقا مصطفی بود. البته در اصل با امام و بعد با حاجآقا مصطفی مسائل خاصی داشتیم. ایشان که تبعید شده بودند، در نجف فرصت پیدا کردند که بیشتر درس بخوانند و به مسائل علمی خود برسند. فکر میکنم رشد سریع علمی ایشان در همین دورهای بود که فرصت پیدا کردند و در نجف مشغول شدند. اول به لبنان رفتم. چون در آنجا دو برنامه مهم جزو برنامههای من بود که آنها را حل بکنم. اصلا هدف سفر من به خارج حل مشکلات مبارزات در خارج از کشور بود. در اروپا و آمریکا، منجمله در عراق و لبنان مساله داشتیم. در لبنان، محور امام موسیصدر بود. آنجا دوگونه اختلاف وجود داشت. یکی اختلاف نیروهای جوان و مبارز ایرانی بود که به عراق و لبنان و سوریه رفته بودند که با آقای صدر مشکل داشتند. آنها میگفتند: آقای صدر هم مثل آنها در برخورد با رژیم ایران و مساله لبنان و فلسطین داغ و صریح و بیمحابا باشند و این یک توقع بود. توقع دیگری را هم در لبنان داشتند و متوقعین خیلی بیشتر بودند که آقای موسی صدر در معرفی مرجع تقلید صریح باشند و امام را بعنوان مرجع تقلید معرفی بکنند نه آقای خوئی را. آقای صدر هم در مجلس اعلی یک مقام رسمی بود که مجلس رسمی بود. از طرف دیگر ارتباطات جهانی هم داشت. با دولتها، سازمانها کار داشت. قطعآ نمیتوانست با نیروهای فراری ما باشد. زندگی اینها فرق میکرد. آنها تمام زندگی خود را برای مبارزه گذاشته بودند و هر اتفاقی هم که میافتاد خودشان از خودشان دفاع میکردند. ولی آقای صدر نمیتوانست. باید مسئولیتهای خود را انجام دهد. پایگاههای شیعه هم تازه داشت تقویت میشد. همین «اَمَل» که الان مساله دارد آن موقع بعنوان یک جریان انقلابی داشت راه میافتاد. شهید چمران آمده بود و داشتند کارهای مسلحانه را پیریزی میکردند. ما هم به این جور چیزها خیلی اهمیت میدادیم که چنین پایگاهی در خارج داشته باشیم. با این اهداف رفتم. هم آقای صدر از من خواست که کمک بکنم و هم خودم تشخیص دادم که باید کمک بکنم. در لبنان یک مقدار مذاکره کردیم و شهید منتظری و دوستان دیگر هم بودند. به جاهایی رسیدیم و به نجف رفتم در آنجا محور مذاکرات من، آقای حاج مصطفی بود. چون فکر میکردم که اگر ایشان قانع شوند میتوانند مسائل را حل کنند. البته قبلش با امام صحبت کردم. موقعیت آقای صدر را گفتم. گفتم که ایشان را باید تقویت کنیم و نباید توقع داشته باشیم که ایشان هم مثل ما عمل کند. کلیات را با امام صحبت کردم و امام فرمودند با مصطفی صحبت کن. بعد ما در یک مذاکره بسیار طولانی، ناهار رفته بودم منزل ایشان و شب را هم آنجا ماندیم. تمام مسائلی که مورد علاقه بود، را به ایشان صحبت کردیم....
*حضرت امام بعد از شهادت حاج آقا مصطفی، درباره ایشان گفتند: او امید آینده اسلام بود. به نظر حضرتعالی چه ویژگیهایی در حاج آقا مصطفی وجود داشت که امام چنین تعبیری داشت؟
برای من این جمله در این مقطع خیلی واضح است. اگر غربت امام را در عراق و فشارهایی که برایشان وارد میشد و نقشی را که حاجآقا مصطفی در پشتیبانی نهضت امام داشتند، در نظر بگیرید، میفهمید. هنوز روزهای آخر مبارزه نبود که آدم فکر بکند که اگر حاجآقا مصطفی نیست کسی دیگر جای او کار میکند. داوطلب این راه زیاد نبود. به خاطر مسئولیتی که حاجآقا مصطفی بعد از بازداشت امام، روزهایی که در ایران بودند، دوره تبعید به ترکیه و دوران اقامتشان در نجف و حل همین مسائلی که من اشاره کردم و گفتم، داشتند، میبایست مسائل اصلی را با حاج آقا مصطفی بحث میکردیم. به خاطر نقش حاجآقا مصطفی بود که امام بعد از ایشان احساس میکنند این عصای نیرومندی که در دست داشتند برای نهضت و مبارزه بود. برای مسائل شخصی که احتیاج به حاجآقا مصطفی نداشتند. مسائل عاطفی مطرح میشود. ولی امام همه چیز خود را روی مبارزه گذاشته بودند. هیچ چیز به اندازه مبارزه فکر امام را اشغال نمیکرد. مبارزه برای ایشان وسیله سرنوشت اسلام شده بود. میبایست سرنوشت اسلام را با مبارزه تعیین میکردند. اگر اینها را در نظر بگیرید معلوم میشود که امید آینده اسلام یک تعبیر اغراقآمیزی نیست. تعبیر دریافتی ایشان است. در محیطی که امام زندگی میکردند به نظرم که هیچ کس به اندازه حاجآقا مصطفی برای امام در آن مقطع کارساز و مورد اتکاء نبودند. البته ما در ایران بودیم و در خارج هم دوستانی از فضلا در حوزه نجف از امام حمایت میکردند. ولی حاجآقا مصطفی نقش جدّی داشت. خلاصه حرف اینکه سرنوشت مباززه یک مقدار به حاج آقا مصطفی بسته شده بود....
*من در روابط خصوصی خودم با حاجآقا مصطفی خمینی میفهمیدم که روحیه آزادمنشی دارد. اهل ریاکاریها و ظاهرسازیهایی که معمولا بعضی از آقایان گرفتار میشوند، نبود
*در محیطی که امام زندگی میکردند به نظرم که هیچ کس به اندازه حاج آقا مصطفی برای امام در آن مقطع کارساز و مورد اتکاء نبودند
*خبرهایی از مردانگی و مقاومت و شجاعت ایشان در زندان میشنیدیم که برای ما در بیرون خیلی سازنده بود.
*روزنامه جمهوری اسلامی
|