کامم آنقدر تلخ شده که هیچ شیرینی ای قادر نیست سر سوزنی از تلخی گزنده اش کم کند الا یاد او که فرموده است: فان حزب الله هم الغالبون.
جماران: خودم را زده بودم به بی خیالی. همه سعی ام را گذاشته بودم تا حواسم را از خبری که هولش را داشتم پرت کنم. گمانه زنی ها بیشتر و بیشتر شده بود. خاصیت تحریریه ها همیشه همین است که هر کسی با توجه به تحلیل هایی که از کارشناسان می شنود، بحث را هدایت می کند. تحریریه ما هم از این قاعده مستثنا نیست. صهیونیست ها که حالا هارتر از قبل شده بودند، ضاحیه را با بمب های یک تنی به آتش کشیده بودند تا مقر فرماندهان حزب الله را زده باشند. دلم مانند خیلی های دیگر به نصرت الهی خوش بود مثل همه روزهایی که خدا یاری اش را برای لحظه ای هم که شده از سرمان برنداشته بود. مثل همان روزی که موسی علیه السلام را از آب گرفتند. یا همان روز که علی علیه السلام را به جای نبی مکرمش بر بستر یافتند اما مگر آن روزی که فرق عدالت مجسم را در مسجد کوفه شکافتند نصرت الهی نبود، مگر آن دمی که سیدالشهدا سلام الله علیه را دوره کردند و بر پیکرش با اسب تاختند یاری خدا را نداشتیم. ما در همه احوال دلمان به این خوش است که خدا یارمان است و بس و همه این گردنه ها را برای غربال کردنمان گذاشته، برای اینکه ببیند دلمان با کدام طرف است با ابرهه یا با ابراهیم.
حوالی ظهر، پیام سردبیر، نه تنها ظاهر بی خیالی ام را گرفت که لرزش را به دست و پایم انداخت. باید خودم را برای شهادتی که احتمال وقوعش زیاد بود آماده می کردم. باید هر آنچه میان او و حضرت روح الله گذشته بود، پیدا می کردم و توی ادیتور سایت بارگذاری می کردم. دست و دلم به کار نمی آمد اما. باز هم دلم می خواست خبر را انکار کنم درست مثل روزی که حاج قاسممان را زدند، مثل روزی که خبر شهادت اسماعیل هنیه همه جا را پر کرد.
از شهادت حاج قاسم چند سالی گذشت، اما از شهادت اسماعیل هنیه حتی نیم سالی هم نگذشت. از شهادت ابراهیم عقیل و دیگر فرماندهان حزب الله هم.
صهیونیست ها عزمشان را برای زمین زدن مقاومت جزم کرده اند. خودشان را به در و دیوار می زنند. فلسطین کم بود حالا نوبت لبنان شده است. صهیونیست ها ایران را هم به جنگ تهدید کرده اند. به صهیونیست ها مهلت بدهی همه جهان را تهدید می کنند تا خودشان را وارثان زمین قرار دهند. صهیونیست ها حتی سلولی از انسان در وجودشان نیست که اگر بود شاید سر سوزنی رحم را می فهمیدند، انسانیت را امتحان می کردند. صهیونیست ها همان سگ هاری هستند که رهبرمان گفت.
یکی توییت می زند تو ایرانی ترین لبنانی بودی. آن دیگری می گوید تو محبوب ترین چهره جهان اسلام و عرب بودی از بس که مقاوم بودی و شجاع و اهل محاسبه و سال ها بود که لقبت شده بود سید مقاومت.
سید حسن دلمان برای مقاومتی که در کلامت موج می زد تنگ می شود. برای لبیک یا حسین گفتنت هایت.
سید حسن دلمان برای حاج قاسممان بدجوری تنگ است. به حاج قاسم که رسیدی بگو دلمان برایت یک ذره شده است، یک ذره را که خوب می دانی چیست.
سید حسن همین دو روز پیش بود که مانده بودم برای همراهی با دردهای لبنان چه کنم. دستم رفت و برچسب عماد مغنیه را که یادگاری از برادری لبنانی در مشایه بود برداشتم و به کوله ام زدم. دلم می خواست با عکس حاج عماد به همه آنانی که بغض شماها را به دل داشتند و دارند بگویم که من یک ایرانی طرفدار جبهه مقاومت هستم. اصلا مگر امت اسلام یک پیکر نیست، پیکری که نه مرزهای جغرافیایی و نه دوری مسافت، هیچ یک یارای گسست آن را نداشته و ندارد.
اینکه تو در مکتب حسین علیه السلام و بانو زینب سلام الله علیها عاشق شهادت شدی و جز زیبایی چیزی ندیدی، اینکه تو فریاد کشیدی که ما شیعیان علی بن ابیطالب علیهما السلام هستیم هر جا ما را یافتید بکشید اما فلسطین را تنها نخواهیم گذاشت یعنی اینکه امروز ما همه یک سید حسن نصراللهیم.
سید حسن ما به اینکه خونت در رگ فرزندان مقاومت جاری می شود، به اینکه زمین را مستضعفان به ارث می برند، به اینکه حزب الله پیروز است و صهیونیست سرنوشتی جز نابودی ندارد، ذره ای شک و شبهه نداریم که قول خدا حق است. ما فقط دلتنگت می شویم همین و بس.