روسوفیلهای وطنی شاید بهترین تعبیر برای کسانی باشد که دلداده روسیهاند و نه لزوما شرق؛ کسانی که حتی هویت خودشان را در هویت روسی مییابند، سیاست را بر اساس سیاست روسی تعبیر میکنند و تصور میکنند در دنیایی دوقطبی قرار دارند که برای ضدیت با غرب لزوما باید به روسیه متصل بود، اما همینها هم در بزنگاههایی خاص توان دفاع از سیاستهای متناقض روسیه را ندارند. مثال اخیرش حمایت پوتین در دیدار با الهام علیاف از کریدور زنگور است؛ کوریدوری که باعث اگر ایجاد شود مرز میان ایران و ارمنستان را قطع میکند. تغییر مرزهای در کشورهای منطقه یکی از مهمترین خط قرمزهای جمهوری اسلامی ایران بوده و هست، زیرا تغییر مرزها عملا باعث تغییر مناسبات ژئوپلیتیک منطقهای میشود
«انتخاب»: روسوفیلهای وطنی شاید بهترین تعبیر برای کسانی باشد که دلداده روسیهاند و نه لزوما شرق؛ کسانی که حتی هویت خودشان را در هویت روسی مییابند، سیاست را بر اساس سیاست روسی تعبیر میکنند و تصور میکنند در دنیایی دوقطبی قرار دارند که برای ضدیت با غرب لزوما باید به روسیه متصل بود اما همینها هم در بزنگاههایی خاص توان دفاع از سیاستهای متناقض روسیه را ندارند. مثال اخیرش حمایت پوتین در دیدار با الهام علیاف از کریدور زنگور است؛ کوریدوری که باعث اگر ایجاد شود مرز میان ایران و ارمنستان را قطع میکند. تغییر مرزهای در کشورهای منطقه یکی از مهمترین خط قرمزهای جمهوری اسلامی ایران بوده و هست زیرا تغییر مرزها عملا باعث تغییر مناسبات ژئوپلیتیک منطقهای میشود؛ به ویژه آنکه این تغییر مرز در مرزهای مشترک با ایران باشد. از سوی دیگر قطع همسایگی ایران با ارمنستان حتما بسیاری از ظرفیتهای متاقبل این دو کشور را از میان میبرد. به همین دلیل هم در حال حاضر بسیاری از مقامات نسبت به موضع مسکو انتقاد کردهاند. روسیه پیش از اینها هم نشان داده است وقتی مصالح خود ایجاب کند چندان پای منافع کشورهای همپیمانش نمیایستد؛ نمونهاش تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل در جریان فعالیتهای هستهای ایران بود که در نهایت هم روسیه و هم چین از حق وتوی خود برای خنثیکردن آنها استفاده نکردند.
همه اینها اما باعث نمیشود روسوفیلهای داخلی دست از حمایت از روسیه بکشند. اما چرا؟ و این همگرایی سفت و سخت از کجا به وجود میآید؟
برای پاسخ به این پرسش باید مبنای نظری حمایت آنها مورد بررسی قرار دهیم. روسیه در دوران پوتین به سمت نوعی ملیگرایی افراطی حرکت کرد که حتما نقش آلکساندر گلییویچ دوگین به عنوان چهرهای نظریهپرداز در گسترش چنین اندیشهای در روسیه انکار ناپذیر است. دوگین را باید مرد نجواگر پوتین بدانیم؛ فردی که ولادیمیر پوتین به اندیشههایش اعتماد دارد و در دو دهه اخیر میتوان دریافت که سیاست عملی روسیه بر پایه نظریههای دوگین استوار شده است. اما دقیقا دوگین چه میگوید و چه فکر میکند؟
دوگین باور دارد که باید عظمت روسیه احیا شود. او مدعی است که گرچه نمیخواهیم روسیه یک ابرقدرت باشد اما باید یکی از مهمترین تصمیمگیرندگان در عرصه بینالمللی باشد. او میگوید که رویای ما حکومت بر دنیا نیز اما باید یکی از محورهای اصلی در دنیا باشیم. دوگین روسیه را در برابر غرب میبیند و نقش روسیه را هم در تقابل با غرب تعریف میکند و میگوید که برای تقابل با غرب فقط قدرت نظامی و تسلیحاتی کافی نیست و نیار به «خودمختاری روحی» داریم. او سیاستمداران روس را تشویق میکند که باید روح و میراث هویتی روسی را احیا کنند. دوگین نظریات خود به این عناوین کلی محدود نمیکند و راهبرد اجرایی هم میدهد و میگوید که برای احیای هویت روسی و افزایش قدرت روسیه باید ایدئولوژی ملیگرایانه روسی را در محور یورآسیانیسیم تعریف کنیم. دلیل این نگاه چیست؟ آن است که روسیه هم عضو اروپا و هم عضو آسیاست.
دوگین میخواهد که روسیه از این ظرفیت به تعبیر او «ژئوپلیتیکی» استفاده کند و بر هر دو حوزه اروپا و آسیا مسلط شود تا بتواند در تقابل با غرب و مشخصا آمریکا به پیروزی هویتی و عینی برسد. او در کتاب بسیار مهم «مبانی ژئوپلیتیک» که در سال 1997 نوشته، تشریح میکند که روسیه چگونه باید به این مهم دست یابد. ضمیمهکردن قلمروهای جدید به روسیه اصلیترین راهبرد او پیش از جنگ اوکراین بارها گفته بود که اوکراینِ مستقل مانعی در برابر گسترش قدرت روسیه است و باید این کشور ذیل قدرت روسیه تعریف شود. از طرفی در سال 2017 هم میگفت که باید انگلستان را ترغیب کرد تا از اتحادیه اروپا خارج شود. یکی دیگر از راهبردهای دوگین برای تسلط روسیه و بر آسیا و اروپا یافتن محتدهای متعدد است. او از سالهای پیش همواره به پوتین توصیه میکرد که باید ایران در زمره متحدان روسیه وارد شود.
حالا و در سال 2024 اگر عرصه عینی سیاسی روسیه را با نظیات دوگین تطبیق دهیم، حتما در مییابیم که پوتین به اکثر آنچه دوگین گفته عمل کره است و به همین دلیل است که میگویند مرد پشت پرده تصمیمهای پوتین، دوگین است.
حالا برگردیم به پرسش اصلی؛ اینکه چرا نیروهایی در داخل به صورت خواسته یا ناخواسته در مسیر اجرای اندیشههای دوگین و سیاستهای روسیه گام برمیدارند؟ حتما مهمترین دلیل یک هدف مشترک میان آنها و روسهاست؛ آمریکاستیزی. هم روسوفیلهای ایرانی و هم سیاستمداران روس قائل به شر مطلق در مغرب زمیناند. دوگین و پوتین اما برای تثبیب قدرت جهانی روسیه میکوشد و ایدئولوژی را در خدمت جایگاه جهانی کشورشان در نظر میگیرند ولی غربستیزان ایرانی صرفا برای تحقق ایدئولوژی هویتی خود یعنی ضدیت با غرب همسو با سیاستهای روسیه شدهاند. در حقیقت در روسیه ایدئولوژی ملیگرایی افراطی باعث تعیین سیاست سلطه روسیه بر جهان میشود و متعاقبش ضدیت با غرب میشود. در صورتی که در ایران ضدیت با غرب منشأ ملیگرایانه ندارد؛ چه آنکه ضدیت با غرب در نهایت باعث سلطه ایران بر جهان نخواهد شد و چه بسا باعث از بینرفتن فرصتهای بینالمللی برای ایران هم میشود.
به نظر میرسد در یک دهه اخیر برای طیفهایی در ایران روسیهدوستی تشدید هم شده باشد؛ به دو دلیل عمده؛ نخست دوقطبی ایجاد شده در ایران درباره شکل ارتباطهای بینالمللی ایران که بر غربستیزی طیفهای مخالف غرب دامن زده و نوعی رقابت را ایجاد کرده است و دوم گسترش حضور نیرویی خاص در عالم سیاست ایران که تا پیش از این از قدرت زیادی برخوردار نبودند.
دوگین در یک دهه اخیر چندبار به ایران سفر و با چهرههایی هم دیدار کرده است. سال 91 بود که او در سفرش به ایران با افرادی چون مصطفی محقق داماد، غلامرضا اعوانی و غلامحسین غلامحسین ابراهیمی دینانی ملاقات کرد. افراد نامبرده همه چهرههای آکادمیک و صاحبنظرند اما سفرهای بعدی دوگین به ایران با چهرههایی در این تزار نبود و عمدتا با افرادی نزدیک به جناح راست دیدار کرد که به غربستیزی هم مشهورند. او در سال 95 بار دیگر به تهران آمد و اینبار با حسن رحیمپور ازغدی و حسن عباسی که مواضع رادیکالشان بر کسی پوشیده نیست، دیدار و گفتوگو کرد.
دوگین پس از شهادت سردار سلیمانی هم در یک سخنرانی در دانشگاه تهران حاضر شد و گفت که ایران و روسیه در تحقق نظریه نقشآفرینی در حوزه اروپا و آسیا مشترک عمل میکنند. در این دیدار فواد ایزدی از چهرههای راستگرا هم حضور داشت.
وقتی هم که عبدالحسین خسروپناه، رئیس موسسه حکمت و فلسفه ایران، برای شرکت در کنفرانس «انقلاب و تحول در اندیشهها و تاریخ اسلامی» به مسکو سفر کرده بود، با دوگین دیدار دیدار کرد. خسروپناه در روایت آنچه در آن گفتوگو گذشت گفته بود: «دوگین و بنده بر این نظر تفاهم داشتیم که امروزه جهان بشریت بیش از گذشته به استقلال فکری نیازمند است. امروز جهان بشریت گرفتار استعمار فکری است، درحالی که در گذشته گرفتار استعمار سیاسی بود و در واقع کشورهای آسیایی و آفریقایی در اختیار حکمرانان اروپایی قرار داشت».
مهمترین دیدار دوگین با چهرههای ایرانی اما حتما به سال 94 برمیگردد. دوگین به دعوت کنفرانس «افق نو» و با تلاش نادر طالبزاده، کارگردان نزدیک به جناح اصولگرا، به ایران آمد و با سید محمدمهدی میرباقری دیدار کرد. شاید میرباقری برای عموم مردم شناختهشده نباشد اما باید او را به عنوان یکی از مهمترین نظریهپردازان سنتگرا و غربستیز داخلی به شمار بیاوریم و به همین دلیل هم بود که دیدار دوگین با او میسر شد. در این دیدار هر دوی آنها به صراحتا با نظر مخالف خود با مدرنیته را اعلام کردند و گفتند که هم روسیه و هم ایران باید بر سنتهای خود تأکید کنند. میرباقری خطاب به دوگین گفت که من تقریبا با تمام آنچه که شما گفتید، موافقم و درگیری میان حق و باطل در تاریخ که گاهی از آن به درگیری نور و ظلمت تعبیر میشود، یک درگیری مستمر است».
دوگین هم گفت که با سخنان میرباقری موافق است و مطرح کرد: «من با دیدگاه شما درباره لیبرال-دموکراسی کاملا موافق هستم. به عقیده من، لیبرالیسم، عصاره شیطان است؛ یک نوع متاایدئولوژی، ایدئولوژی مطلق، و ایدئولوژی الگویی که در ابعاد فراوانی اشتباه است: سکولاریسم، فردگرایی، مادیگرایی، ترقیطلبی، فناوریگرایی. همه چیز در لیبرالیسم اشتباه است. من خطوط و جبهههای جنگ را میبینم».
در این دیدار مشخص شد که نظریات غربستیزان داخلی با دوگین فراتر از انتظار، همگرایی دارد. نکته مهم آن است که نگاه این دو به یک نقطه مشترک میرسد؛ جدال و نور و ظلمت که مصداق نور را شرق و مصداق تاریکی را غرب معرفی میکنند. در نگاه دوگین و میرباقری از پیش معلوم است که میان نور و ظلمت جدال در خواهد گرفت. وقتی برای این نگاه مصداق تعیین میشود، آنجاست که سیاست ذیل ایدئولوژی تعریف میشود و عملا راه هر نوع گفتوگو با تعامل با غرب یا حتی عادیسازی نسبی روابط با غرب بسته میشود.
وقتی این نظام فکری ایدئولوژیک به عرصه سیاست عملی میرسد، میبینیم که در دوره پوتین به تدریج تقابل غرب و شرق به اوج خود رسیده است؛ تا حدی که برخی از دوره کنونی به جنگ سرد دوم یاد میکنند. غربستیزان داخلی هم همه تلاش خود را برای همپیانکردن بیچون و چرای ایران با روسیه به کار بستهاند. چهرهای مانند سعید جلیلی به عنوان نیرویی سیاسی را هم در جهت پیشبرد اهداف طیف میرباقری باید تعریف کرد. شاید روسیه هیچ وقت به طور مستقیم از جلیلی حمایت نکرده است اما با بررسی قرائن موجود و اندیشههای جلیلی، میرباقری و نزدیکان آنها میتوان دریافت که به دلیل وجود وجوه مشترک اندیشه در مواجهه با غرب میان این طیف با تصمیمسازان در روسیه، روی کار آمد طیف میرباقری-جلیلی همواره مطلوب روسها بوده است؛ چه آنکه اگر برای مثال جلیلی میتوانست به ریاستجمهوری برسد حتما به طور غیرمستقیم هدف روسها یعنی گسترش استراتژی غربستزی حداکثری در ایران محقق میشد.
وقتی همه اینها را در بستر سیاست عینی بررسی میکنیم، در مییابیم که روسیه همواره به ایران به عنوان مسیری برای رسیدن به اهدافش نگریسته است و کمتر مواقعی بوده که خود را مقید به رعایت یک بدهبستان منصفانه سیاسی بداند. همین موضوع هم باعث شده است که بسیاری از عقلا به این نظر برسند که به جای همگرایی صرف با روسیه باید در جهت ایجاد موازنه قدرت بینالمللی حرکت کرد و صرف منافع ملی تعیینکننده راهبردهای سیاست خارجی ایران باشد. این نگاه، هم باعث نفی روسستیزی میشود و هم نفی غربستیزی و باعث تحکیم سیاست تعامل همهجانبه با همه کشورها در قالب تأمین منافع ملی و پایدار خواهد شد.
همانطور که در ابتدای این مطلب بیان شد، روسها در مقاطع مختلف نشان دادهاند، اگر منافع خودشان ایجاب کند هم پای منافع ایران نمیایستند مانند همین موضوع کریدور کریدور زنگزور یا پیش از اینها و در دوره حکومت شوروی که به گفته ظریف در ایام پذیرش قطعنامه 598 ک.گ.ب بعد از تلاشهای موفقیتآمیز تیم نمایندگی ایران در سازمان ملل با فشار بر ایران باعث برکنار سفیر ایران در سازمان ملل شده بود. البته از آن سو هم اجازه نقوذ غربیها در کشور هم شرایطی مشابه را رقم میزند؛ کمااینکه کودتای 28مرداد سال32 مؤید همین موضوع است. البته که چنین نگاه متوازنی محقق نمیشود مگر آنکه بر عرصه دیپلماسی به مثابه یک کلیت ایدئولوژیک نگاه نشود.