اگر "منطق زندگی" داشته باشیم، ترجیح میدهیم که فلان شخص برجسته 87 سال عمر کند ولی آن قدرها محبوب ما نباشد و قهرمان و اسطوره نشود. پنجاه سال زندگیِ بیشتر، موهبتی عظیم است. داریوش شایگان میگفت: «من هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم، احساس میکنم معجزه شده.»
عصر ایران؛ الکساندر مدوید، پرافتخارترین کشتیگیر دنیا در تاریخ کشتی آزاد، دو روز قبل درگذشت ولی خبر درگذشت او چنانکه باید بازتاب جهانی پیدا نکرد. شاید چون مدوید در سن 87 سالگی از دنیا رفت. مرگ در چنین سن و سالی، واقعۀ عجیبی نیست. اگر مارادونا هم در آستانۀ 90 سالگی میمرد، بعید بود مرگش دنیا را تکان دهد. ولی او در 60 سالگی از دنیا رفت؛ و همین غافلگیرکننده بود.
و یا کوبی برایانت، ستارۀ بسکتبال آمریکا، اگر هلیکوپترش در مه غلیظ به کوه برخورد نمیکرد و در سن 42 سالگی دستش از دنیا کوتاه نمیشد، مرگش چنان بازتاب گستردهای در سراسر دنیا پیدا نمیکرد.
دلیل دیگر کمتوجهی به مرگ مدوید، شاید وضعیت سیاسی جهان باشد. جنگ در اوکراین بالا گرفته و در غزه هم که اوضاع قمر در عقرب است. رقابت ترامپ و هریس در آمریکا نیز برای بسیاری از مردم جهان اهمیت ویژهای دارد. هر چند وقت یکبار هم سیاستمداران به احتمال وقوع جنگ جهانی سوم اشاره میکنند.
در چنین اوضاع و احوالی، مرگ یک کشتیگیر چرا باید اهمیت جهانی داشته باشد؟ آن هم کشتیگیری که دوران کشتیاش 52 سال قبل تمام شده بود. افتخاراتش هم که برای شوروی بود و کمونیستهای مسکو. مسکو هم که الان تحت حاکمیت منفورترین دولتمرد جهان است. بنابراین عجیب نیست که مرگ مدوید چنانکه باید مهم انگاشته نشود.
با این حال نباید فراموش کنیم که مدوید اوکراینیتبار بود. خودش هم اهل بلاروس بود. اوکراین و بلاروس، در کنار روسیه، سه جمهوریای بودند که سبب فروپاشی شوروی شدند. با اعلام خروجشان از اتحاد جماهیر شوروی.
اما هر چه بود، افتخارات کمنظیر مدوید (3 طلای المپیک، 7 طلای جهانی، یک نقره و یک برنز جهانی)، افتخارات "عصر کمونیسم" بود. پس از فروپاشی شوروی هم، طلاهای مدوید جزو افتخارات کشتی روسیه قلمداد میشود نه بلاروس.
به هر حال دنیای امروز دنیای ستارههاست. به همین دلیل افتتاح حساب کاربری کریس رونالدو در یوتیوب برای مردم جهان مهمتر از مرگ الکساندر مدوید بزرگ است. در حالی که جایگاه مدوید در کشتی بالاتر از جایگاه رونالدو در فوتبال است.
مدوید قطعا جزو دو سه کشتیگیر برتر تاریخ است. اگر در فوتبال بحث بر سر این است که پله بهترین بازیکن تاریخ بوده یا مسی یا مارادونا، در کشتی هم برترین کشتیگیر تاریخ را باید از میان مدوید و کارلین و احتمالا یک نفر دیگر انتخاب کرد.
ولی کشتی، فوتبال نیست. هم از این رو مرگ پلۀ 82 ساله در قیاس با مرگ مدوید به مراتب اهمیت جهانی بیشتری پیدا کرد. اما هر طور که حساب کنیم، اینکه مرگ مدوید حتی به اندازۀ ورود رونالدو به یوتیوب برای مردم دنیا مهم نبود، غمانگیز است. مگر در تاریخ ورزش جهان، چند نفر مثل مدوید بودند؟
اما اگر از توجه رسانهها به درگذشت این کشتیگیر بیتا بگذریم، به مناسبت مرگ مدوید بد نیست نکتهای هم دربارۀ "زندگی" بگوییم. مدوید رقیب تختی بود و سه بار با تختی کشتی گرفت و هر سه بار پیروز شد.
مهمترین کشتی این دو اسطوره در فینال مسابقات جهانی 1962 بود که تختی باید برنده میشد ولی چون زانوی مدوید آسیبدیده بود، جهانپهلوان از گرفتن زانوی آسیبدیدۀ او پرهیز کرد و کشتی با نتیجۀ مساوی تمام شد و تختی طلا را از دست داد چون وزنش 300 گرم بیشتر از مدوید بود.
آن موقع تختی 32 ساله بود و مدوید 25 ساله. تختی مشکل فتق هم داشت. اما مشکل اصلیاش برای غلبه بر مدوید، نه فتق که جوانمردیاش بود. هر چه بود مدوید پیروز شد و تختی به نقره قناعت کرد.
از نکتۀ مد نظر دور نشویم. میخواستم بگویم که تختی 37 سال زندگی کرد و مدوید 87 سال. این دو کشتیگیر برای مردم ایران و روسیه دو قهرماناند. قهرمانها در اخبار و افواه مطرحاند. اما هر قهرمانی، ضمنا انسان است. یعنی مثل سایر انسانها دلش میخواهد زندگی کند و از زندگیاش لذت ببرد.
اگر تختی آن طور از دنیا نمیرفت و 87 سال عمر میکرد، بعید بود امروزه این قدر نزد ما ایرانیان محبوب باشد. او پنجاه سال کمتر از مدوید زندگی کرد. اگر این پنجاه سال را از دست نداده بود، آیا ما امروز این قدر او را تحسین میکردیم؟ اگر مقدر بود که تختی هم مثل مدوید 87 سال عمر کند، او در سال 1396 از دنیا میرفت. در این صورت آیا او " تختی " میشد؟ بسیار بعید است.
اگر او تا اواسط دهۀ نود شمسی زنده میماند، بعید نبود که در رفتار سیاسی و اجتماعیاش خطاهایی کند. لغزیدن همان و مخدوش شدن اسطورگی همان! اسطوره در واقع نوعی بت است که پرستیده میشود. یا بهتر است بگوییم یکسره تحسین میشود.
اسطوره خصلتی خداگونه دارد. یعنی مطلق است و دربارهاش نمیتوان گفت که نسبتا چنین یا چنان است. در توصیف اسطوره گفتهاند که اسطورهها معمولا شخصیتهایی "غیرانسان" هستند که ویژگیهایی انسانی هم دارند. واژۀ اسطوره همچنین دلالت دارد بر "شرح زندگی قدیسان".
اگرچه دربارۀ اسطوره میتوان ساعتها نوشت و حرف زد، ولی به نظر میرسد وقتی میگوییم فلان شخص در فلان سرزمین اسطوره شده، یعنی جایگاهی نقدناپذیر پیدا کرده. نشستن در چنین جایگاهی، معمولا با "زندگی عادی" منافات دارد. داستان زندگی یک فرد باید خیلی غیرعادی و خاص باشد تا بتواند نزد مردم سرزمیناش اسطوره شود.
اینکه کسی 87 سال عمر کند و به خوبی و خوشی هم زندگی کند، چندان با اسطوره شدن جور درنمیآید. انگار مردم عادی از انجام پارهای کارها ناتواناند و وقتی میبینند کسی از عهدۀ انجام آن کارها برمیآید، او را میستایند.
مردم، هر چه نابالغتر باشند، به قهرمان و اسطوره نیاز دارند. قهرمانهایی از این دست نیز، عمدتا در اخبار و حکایات حضور دارند. یعنی ما گاهی خبری از فلان قهرمان میخوانیم یا حکایتی از فلان اسطوره میشنویم.
اما این افرادی که به چنین جایگاهی در افکار عمومی میرسند، نهایتا انساناند و میل به زندگی دارند. قهرمانپرستی، اگر نیک بنگریم، بوی مرگ میدهد. اگر خسرو گلسرخی در دادگاه به استقبال مرگ نمیرفت، آیا قهرمان مارکسیستهای و غیرمارکسیستهای ایران میشد؟ پاسخ روشن است: خیر.
دوستداران تختی سالی یکبار (17 دی) در ستایش او چهها که نمینویسند. اما اگر تختی در 37 سالگی دست از جهان نشُسته بود و در 87 سالگی به مرگ طبیعی از دنیا میرفت، آیا آن میلیونها کلمهای که در وصف و ستایش او نگاشته شده، بر خامۀ قلم نویسندگان نمیخشکید؟
مرادم این است که ما اگر "منطق زندگی" داشته باشیم، ترجیح میدهیم که فلان شخص برجسته 87 سال عمر کند ولی آن قدرها محبوب ما نباشد و قهرمان و اسطوره نشود. پنجاه سال زندگیِ بیشتر، موهبتی عظیم است. داریوش شایگان میگفت: «من هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم، احساس میکنم معجزه شده.»
واقعا هم هر یک روز عمر آدمی، موهبتی است شبیه معجزه. ما میتوانستیم نباشیم ولی الان هستیم و هستی و بودنمان اگر از 37 سال به 87 سال برسد، یعنی پنجاه سال میتوانیم هر روز از خواب برخیزیم و احساس کنیم که معجزه شده و دقیقا به همین دلیل شکرگزار و قدردان هستیِ خودمان باشیم.
خلاصه اینکه، به نظرم بهتر است بیشتر افسوس بخوریم که چرا تختی مثل مدوید 87 سال عمر نکرد و در 37 سالگی از دنیا رفت، تا اینکه مدام افتخار کنیم که تختی قهرمان بود و اسطوره بود و جهانپهلوان بود.
تختی حتی اگر قهرمان ملی هم نبود و گمنام میزیست و در جهان خبری ما جایی نداشت، باز انسانی نیکوکار بود و چه بسیار انسانها که از نکوکاری او بهرهمند میشدند. اما به غیر از این، نفسِ زیستن و بودن میتواند حقیقتا زیبا و خواستنی باشد. به قول شاملو:
روزت را دریاب
با آن مدارا کن
این روز از آنِ توست
24 ساعت کامل
به قدر کفایت فرصت هست تا روزی بزرگ شود
نگذار هم در پگاه فرو پژمرد.
حتی اگر هر سال را 365 روز در نظر بگیریم، یعنی به سالهای کبیسه کاری نداشته باشیم، پنجاه سال زندگی بیشتر، میشود 18250 روز. ای کاش تختی هم مثل مدوید از این همه روزِ بیشتر برخوردار میشد؛ حتی اگر نهایتا به مرگش توجه چندانی نمیشد.