تاريخ انتشار: 28 تير 1403 ساعت 17:42:18
امام سجاد(ع) چگونه هیمنه امویان را در هم پیچیدند؟

دوازدهم محرم الحرام سال ۹۵ بود که حضرت سید الساجدین علی بن الحسین علیهما السلام را به شهادت رساندند.

امام علی بن حسین علیه السلام، امام چهارم شیعیان در دوازدهم محرم سال ۹۵ به شهادت رسیدند. مطلب زیر بخش های کوچکی از زندگی آن حضرت است.

امام سجاد (ع) فرزند حسین بن علی (ع) و ملقب به "سجاد" و "زین العابدین " هستند. آن حضرت در سال 38 هجری در مدینه ولادت یافت. حضرت سجاد علیه السلام در واقعه جانگداز کربلا حضور داشتند ولی به علت بیماری و تب شدید از آن حادثه جان به سلامت بردند، زیرا جهاد از بیمار برداشته شده است و پدر بزرگوارشان- با همه علاقه ای که فرزندشان به شرکت در آن واقعه داشتند- به ایشان اجازه جنگ کردن ندادند. مصلحت الهی این بود که آن رشته گسیخته نشود و امام سجاد علیه السلام وارث آن رسالت بزرگ، یعنی امامت و ولایت شوند.

این بیماری موقت امام سجاد (ع) چند روزی بیش ادامه نیافت و پس از آن حضرت زین العابدین علیه السلام  35سال حیات پربرکتشان که تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق گذشت، ادامه یافت. حضرت سجاد (ع) در روز دهم محرم سال 61هجری بنا به وصیت پدر و امر خدا و رسول خدا (ص) به امامت رسیدند، و به اختلاف روایات در حدود 24 سال سن داشتند.

مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور "شهربانو" دختر یزدگرد ساسانی بوده است . آنچه در حادثه کربلا بدان نیاز بود، بهره برداری از این قیام و حماسه بی نظیر و نشر پیام شهادت امام حسین (ع) بود که حضرت سجاد (ع) در ضمن اسارت با عمه شان زینب (ع) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بی نظیر در جهان آن روز فریاد کردند.

فریادی که طنین آن قرنهاست باقی مانده و - برای همیشه - جاودان خواهد ماند . واقعه کربلا با همه ابعاد عظیم و بی مانندش پر از شور حماسی و وفا و صفا و ایمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پایان آمد، اما مأموریت حضرت سجاد (ع) و زینب کبری (س) از آن زمان آغاز شد . اهل بیت اسیر را از قتلگاه عشق و راهیان به سوی  "الله " و از کنار نعشهای پاره پاره به خون خفته جدا کردند.

حضرت سجاد (ع) را در حال بیماری بر شتری بی هودج سوار کردند و دو پای  حضرتش را از زیر شکم آن حیوان به زنجیر بستند. سایر اسیران را نیز بر شتران سوار کرده، روانه کوفه کردند کوفه ای که در زیر سنگینی و خفقان حاکم بر آن بهت زده بر جای  مانده بود و جرأت نفس کشیدن نداشت، زیرا ابن زیاد دستور داده بود رؤسای قبایل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون اسلحه از خانه ها خارج شوند.

در چنین حالتی دستور داد سرهای مقدس شهدا را بین سرکردگان قبایلی که در کربلا بودند تقسیم و سر امام شهید حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام را در جلو کاروان حمل کنند. بدین صورت کاروان را وارد شهر کوفه کردند. عبید الله زیاد می خواست وحشتی در مردم ایجاد کند و این فتح نمایان خود را به چشم مردم آورد.

با این تدبیرهای امنیتی چه شد که نتوانستند جلو بیانات آتشین و پیام کوبنده بانوی پولادین تاریخ حضرت زینب ( س ) را بگیرند؟ گویی مردم کوفه تازه از خواب بیدار شده و دریافته اند که این اسیران ، اولاد علی (ع) و فرزندان پیغمبر اسلام (ص) هستند که مردانشان در کربلا نزدیک کوفه به شمشیر بیداد کشته شده اند.

همهمه از مردم برخاست و کم کم تبدیل به گریه شد. حضرت سجاد ( ع ) در حال اسارت و خستگی و بیماری به مردم نگریستند و فرمودند: اینان بر ما می گریند؟ پس عزیزان ما را چه کسی کشته است؟ زینب خواهر حسین (ع) مردم را امر به سکوت کردند و پس از حمد و ثنای خداوند متعال و درود بر پیامبر گرانقدرش، حضرت محمد (ص) فرمودند:

"... ای اهل کوفه ، ای حیلت گران و مکراندیشان و غداران ، هرگز این گریه های شما را سکون مباد . مثل شما ، مثل زنی است که از بامداد تا شام رشته خویش می تابید و از شام تا صبح به دست خود باز می گشاد . هشدار که بنای ایمان بر مکر و نیرنگ نهاده اید ..." . سپس حضرت زینب ( ع ) مردم کوفه را سخت ملامت فرمودند و گفتند: "همانا دامان شخصیت خود را با عاری و ننگی بزرگ آلود کردید که هرگز تا قیامت این آلودگی را از خود نتوانید دور کرد. خواری و ذلت بر شما باد.

مگر نمی دانید کدام جگرگوشه از رسول الله (ص) را بشکافتید ، و چه عهد و پیمان که بشکستید، و بزرگان عترت و آزادگان ذریه او را به اسیری  بردید، و خون پاک او به ناحق ریختید ..." . مردم کوفه آنچنان ساکت و آرام شدند که گویی مرغ بر سر آنها نشسته ! سخنان کوبنده زینب (ع) که گویا از حلقوم پاک علی (ع) خارج می شد، مردم بی وفای کوفه را دچار بهت و حیرت کرد.

شگفتا این صدای علی (ع) است که گویا در فضای  کوفه طنین انداز است ... . امام سجاد (ع) عمه شان را امر به سکوت فرمود ند. ابن زیاد دستور داد امام سجاد (ع) و زینب کبری سلام الله علیها و سایر اسیران را به مجلس وی آوردند، و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس امام حسین (ع) و اسیران کربلا به حد اعلا رسانید، و آنچه در چنته دنائت و رذالت داشت نشان داد ، و آنچه لازمه پستی ذاتش بود آشکار نمود .

پیام خون و شهادت

ابن زیاد یا پسر مرجانه اسیران کربلا را پس از مکالماتی که در مجلس او با آنان روی داد، دستور داد به زندانی پهلوی مسجد اعظم کوفه منتقل ساختند ، و دستور داد سر مقدس امام (ع) را در کوچه ها بگردانند تا مردم دچار وحشت شوند. یزید در جواب نامه ابن زیاد که خبر شهادت امام حسین (ع) و یارانش و اسیر کردن اهل و عیالش ایشان را به او نوشته بود، دستور داد سر امام حسین (ع) و همه یارانش را و همه اسیران را به شام بفرستند.

بر دست و پا و گردن امام همام حضرت سجاد علیه السلام زنجیر نهاده، بر شتر سوارشان کردند و اهل بیت را چون اسیران روم و زنگبار بر شتران بی جهاز سوار کردند و راهی شام نمودند . اهل بیت عصمت از راه بعلبک به شام وارد شدند.

روز اول ماه صفر سال 61هجری - شهر دمشق غرق در شادی و سرور است، زیرا یزید اسیران کربلا را که اولاد پاک رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هستند ، افراد خارجی و یاغیگر معرفی کرده که اکنون در چنگ آنهایند - یزید دستور داد اسیران و سرهای  شهدا را از کنار "جیرون " که تفریحگاه خارج از شهر و محل عیش و عشرت یزید بود عبور دهند . یزید از منظر جیرون اسیران را تماشا می کرد و شاد و مسرور به نظر می رسید ، همچون فاتحی بلا منازع ! در کنار کوچه ها مردم ایستاده بودند و تماشا می کردند.

پیرمردی از شامیان جلو آمد و در مقابل قافله اسیران بایستاد و گفت: "شکر خدای را که شما را کشت و شهرهای اسلام را از شر مردان شما آسوده ساخت و امیر المؤمنین یزید را بر شما پیروزی داد" .

امام زین العابدین (ع) به آن پیرمردی  که در آن سن و سال از تبلیغات زهرآگین اموی در امان نمانده بود ، فرمودند: "ای  شیخ ، آیا قرآن خوانده ای ؟" . گفت : آری . فرمودند: این آیه را قرائت کرده ای: قل لا أسئلکم علیه أجرا الا المودة فی القربی . گفت : آری . امام ( ع ) فرمودند: آن خویشاوندان که خداوند تعالی به دوستی آنها امر فرموده و برای رسول الله اجر رسالت قرار داده ماییم .

سپس آیه تطهیر را که در حق اهل بیت پیغمبر (ص) است تلاوت فرمودند: "انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا" . پیرمرد گفت: این آیه را خوانده ام. امام (ع) فرمودند : مراد از این آیه ماییم که خداوند ما را از هر آلایش ظاهر و باطن پاکیزه داشته است .

پیرمرد بسیار تعجب کرد و گریست و گفت چقدر من بی خبر مانده ام . سپس به امام (ع) عرض کرد : اگر توبه کنم آیا توبه ام پذیرفته است ؟ امام ( ع ) به او اطمینان دادند. این پیرمرد را به خاطر همین آگاهی شهید کردند. باری، قافله اسیران راه خدا را در جلو مسجد جامع دمشق متوقف ساختند.

سپس آنها را در حالی که به طنابها بسته بودند به زندانی  منتقل کردند . چند روزی را در زندان گذراندند، زندانی خراب. به هر حال یزید در نظر داشت با دعوت از برجستگان هر مذهب و سفیران و بزرگان و چاپلوسان درباری مجلسی فراهم کند تا پیروزی ظاهری خود را به همه نشان دهد.

در این مجلس یزید همان جسارتی را نسبت به سر مقدس حضرت سید الشهدا سلام الله علیه انجام داد که ابن زیاد ، دست نشانده پلیدش در کوفه انجام داده بود . چوب دستی خود را بر لب و دندانی نواخت که بوسه گاه حضرت رسول الله (ص) و علی مرتضی و فاطمه زهرا علیهما السلام بوده است .

وقتی  زینب (ع) این جسارت را از یزید مشاهده فرمود و اولین سخنی که یزید به حضرت سید سجاد (ع) گفت چنین بود : "شکر خدای را که شما را رسوا ساخت " ، بی درنگ حضرت زینب (ع) در چنان مجلسی بپاخاستند.

دلشان به جوش آمد و زبان به ملامت یزید و یزیدیان گشودند و با فصاحت و بلاغت علوی پیام خون و شهادت را بیان فرمودند و در سنگر افشاگری پرده از روی سیه کاری یزید و یزیدیان برداشتند ، و خلیفه مسلمین را رسواتر از مردم کوفه کردند. اما یزید سر به زیر انداخته و آن ضربات کوبنده و بر باد دهنده شخصیت کاذب خود را تحمل کرد ، و تنها برای جواب بیتی خواند که ترجمه آن این است : "ناله و ضجه از داغدیدگان رواست و زنان اجیر نوحه کننده را مرگ درگذشته آسان است " .

امام سجاد ( ع ) در دمشق

علاوه بر سخنانی که حضرت سجاد (ع) با استناد به قرآن کریم فرمودند و حقیقت را آشکار کردند، حضرت زین العابدین (ع) وقتی با یزید روبرو شدند - در حالی که از کوفه تا دمشق زیر زنجیر بودند - فرمودند: ای یزید ، به خدا قسم ، چه گمان می بری اگر پیغمبر خدا ( ص ) ما را به این حال بنگرد ؟ این جمله چنان در یزید اثر کرد که دستور داد زنجیر را از آن حضرت برداشتند ، و همه اطرافیان از آن سخن گریستند.

فرصت بهتری که در شام به دست امام چهارم آمد، روزی بود که خطیب رسمی  بالای منبر رفت و در بدگویی علی (ع) و اولاد طاهرینشان و خوبی معاویه و یزید داد سخن داد .

امام سجاد ( ع ) به یزید گفتند : به من هم اجازه می دهی روی این چوبها بروم و سخنانی بگویم که هم خدا را خشنود سازد و هم برای مردم موجب اجر و ثواب باشد ؟ یزید نمی خواست اجازه دهد ، زیرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده عصمت علیهم السلام آگاه بود و بر خود می ترسید .

مردم اصرار کردند . ناچار یزید قبول کرد. امام چهارم ( ع ) پای به منبر گذاشتند و آنچنان سخن گفتند که دلها از جا کنده شد و اشکها یکباره فرو ریخت و شیون از میان زن و مرد برخاست .

خلاصه بیانات امام (ع) چنین بود : "ای مردم شش چیز را خدا به ما داده است و برتری ما بر دیگران بر هفت پایه است. علم نزد ماست، حلم نزد ماست ، جود و کرم نزد ماست ، فصاحت و شجاعت نزد ماست ، دوستی قلبی مؤمنین مال ماست .

خدا چنین خواسته است که مردم با ایمان ما را دوست بدارند ، و این کاری است که دشمنان ما نمی توانند از آن جلوگیری کنند" .

سپس فرمودند: "پیغمبر خدا محمد (ص) از ماست ، وصی او علی بن ابیطالب از ماست ، حمزه سید الشهداء از ماست، جعفر طیار از ماست، دو سبط این امت حسن و حسین (ع) از ماست ، مهدی این امت و امام زمان از ماست ".

سپس امام خود را معرفی کردند و کار به جایی رسید که خواستند سخن امام را قطع کنند ، پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگوید. امام (ع) سکوت کردند.

تا مؤذن گفت: اشهد ان محمدا رسول الله . امام عمامه از سر برگرفتند و گفتند: ای مؤذن تو را به حق همین محمد خاموش باش. سپس رو به یزید کردند و فرمودند: آیا این پیامبر ارجمند جد تو است یا جد ما ؟ اگر بگویی جد تو است همه می دانند دروغ می گویی، و اگر بگویی جد ماست ، پس چرا فرزندشان حسین (ع) را کشتی؟ چرا فرزندانشان را کشتی؟ چرا اموالشان را غارت کردی؟ چرا زنان و بچه هایشان را اسیر کردی؟ سپس امام (ع) دست بردند و گریبان چاک کردند و همه اهل مجلس را منقلب نمودند. براستی  آشوبی به پا شد. این پیام حماسی عاشورا بود که به گوش همه می رسید . این ندای  حق بود که به گوش تاریخ می رسید .

یزید در برابر این اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زیاد گشود و حتی بعضی از لشکریان را که همراه اسیران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرار داد . سرانجام بیمناک شد و از آنان روی پوشید و سعی کرد کمتر با مردم تماس بگیرد .

به هر حال ، یزید بر اثر افشاگریهای امام (ع) و پریشان حالی اوضاع مجبور شد در صدد استمالت و دلجویی حال اسیران برآید . از امام سجاد (ع) پرسید : آیا میل دارید پیش ما در شام بمانید یا به مدینه بروید؟ امام سجاد (ع) و زینب کبری (ع) فرمودند : میل داریم پهلوی  قبر جدمان در مدینه باشیم .

حرکت به مدینه

در ماه صفر سال 61هجری اهل بیت عصمت با جلال و عزت به سوی مدینه حرکت کردند . نعمان بن بشیر با پانصد نفر به دستور یزید کاروان را همراهی کرد . امام سجاد علیه السلام و زینب کبری سلام الله علیها و سایر اهل بیت به مدینه نزدیک می شدند . امام سجاد (ع) محلی در خارج شهر مدینه را انتخاب فرمودند و دستور دادند قافله در آنجا بماند . نعمان بن بشیر و همراهانش را اجازه مراجعت دادند.

امام ( ع ) دستور دادند در همان محل خیمه هایی برافراشتند . آنگاه به بشیر بن جذلم فرمودند مرثیه ای بسرای و مردم مدینه را از ورود ما آگاه کن. بشیر یکسر به مدینه رفت و در کنار قبر رسول الله (ص) با حضور مردم مدینه ایستاد و اشعاری  سرود که ترجمه آن چنین است : "هان ! ای مردم مدینه شما را دیگر در این شهر امکان اقامت نماند، زیرا که حسین (ع) کشته شد ، و اینک این اشکهای من است که روان است .

آوخ ! که پیکر مقدسش را که به خاک و خون آغشته بود در کربلا بگذاشتند، و سرش را بر نیزه شهر به شهر گردانیدند" .

شهر یکباره از جای کنده شد. زنان بنی هاشم صدا به ضجه و ناله و شیون برداشتند. مردم در خروج از منزلهای خود و هجوم به سوی خارج شهر بر یکدیگر سبقت گرفتند . بشیر می گوید : اسب را رها کردم و خود را به عجله به خیمه اهل بیت پیغمبر علیهم السلام رساندم .

در این موقع حضرت سجاد (ع ) از خیمه بیرون آمدند و در حالی که اشکهای روان خود را با دستمالی پاک می کردند به مردم اشاره کردند ساکت شوند، و پس از حمد و ثنای الهی لب به سخن گشودند و از واقعه جانگداز کربلا سخن گفتند.

از جمله فرمودند: "اگر رسول الله (ص) جد ما به قتل و غارت و زجر و آزار ما دستور می داد، بیش از این بر ما ستم نمی رفت، و حال اینکه به حمایت و حرمت ما سفارش بسیار شده بود. به خدا سوگند به ما رحمت و عنایت فرمایند و از دشمنان ما انتقام بگیرند" . سپس امام سجاد (ع) و زینب کبری (ع) و یاران و دلسوختگان عزای حسینی وارد مدینه شدند.

ابتدا به حرم جد خود حضرت رسول الله (ص) و سپس به بقیع رفتند و شکایت مردم جفاپیشه را با چشمانی اشک ریزان بیان نمودند. مدتها در مدینه عزای حسینی برقرار بود. و امام (ع) و زینب کبری سلام الله علیها از مصیبت بی نظیر کربلا سخن می گفتند و شهادت هدفدار امام حسین (ع) را و پیام او را به مردم تعلیم می دادند و فساد دستگاه حکومت را بر ملا می کردند تا مردم به عمق مصیبت پی  ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را یاد بگیرند .

آن روز در جهان اسلام چهار نقطه بسیار حساس و مهم بود: دمش ، کوفه، مکه و مدینه ، حرم مقدس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مرکز یادها و خاطره اسلام عزیز و پیامبر گرامی  (ص). امام سجاد علیه السلام در هر چهار نقطه نقش حساس ایفا فرمودند، و به دنبال آن بیداری مردم و قیامها و انقلابات کوچک و بزرگ و نارضایتی عمیق مردم آغاز شد . از آن پس تاریخ اسلام شاهد قیامهایی بود که از رستاخیز حسینی در کربلا مایه می گرفت، از جمله واقعه حره که سال بعد اتفاق افتاد، و کارگزاران یزید در برابر قیام مردم مدینه کشتارهای عظیم به راه انداختند .

اولاد علی (ع) هر یک در گوشه و کنار در صدد قیام و انتقام بودند تا سرانجام به قیام ابو مسلم خراسانی  و انقراض سلسله ناپاک بنی امیه منتهی شد .

مبارزه و انتقاد از رفتار خودخواهانه و غیر عادلانه خلفای بنی امیه و بنی  عباس به صورتهای مختلف در مسلمانان بخصوص در شیعیان علی (ع) در طول تاریخ زنده شد و شیعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز که حامل پیام خون و شهادت بود در صحنه تاریخ معرفی شد.

گرچه شیعیان همیشه زجرها دیده و شکنجه ها بر خود هموار کرده اند ، ولی همیشه این روحیه انقلابی را حتی تا امروز - پس از چهارده قرن - در خود حفظ کرده اند. امام سجاد (ع) گرچه بظاهر در خانه نشستند، ولی همیشه پیام شهادت و مبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بیان می فرمودند و با خواص شیعیان خود مانند "ابو حمزه ثمالی " و "ابو خالد کابلی " و ... در تماس بودند، و در عین حال به امر به معروف و نهی از منکر اشتغال داشتند، و شیعیان خاص ایشان معارف دینی و احکام اسلامی را از آن حضرت می گرفتند و در میان شیعیان منتشر می کردند، و از این راه ابعاد تشیع توسعه فراوانی یافت.

بر اثر این مبارزات پنهان و آشکار بود که برای بار دوم امام سجاد علیه السلام را به امر عبد الملک خلیفه اموی، با بند و زنجیر از مدینه به شام جلب کردند، و بعد از زمانی به مدینه برگرداندند.

امام سجاد ( ع ) در مدت 35 سال امامت با روشن بینی خاص خود هر جا لازم بود، برای بیداری مردم و تهییج آنها علیه ظلم و ستمگری  و گمراهی کوشیدند، و در موارد بسیاری به خدمات اجتماعی وسیعی در زمینه حمایت بینوایان و خاندانهای بی  سرپرست پرداختند ، و نیز از طریق دعاهایی که مجموعه آنها در "صحیفه سجادیه " گرد آمده است ، به نشر معارف اسلام و تهذیب نفس و اخلاق و بیداری مردم اقدام کردند.

شهادت

چنانکه نوشته اند : سرانجام به تحریک هشام ، خلیفه اموی ، ولید بن عبد الملک ، امام زین العابدین و سید الساجدین (ع) را مسموم کرد و در سال 95 هجری شهید شدند و در بقیع به خاک سپرده شدند.

*جماران

  تعداد بازديدها: 185
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=100409
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.