به بهانه سالروز پذیرش قطعنامه ۵۹۸؛
تاریخ بهمثابه عبرت است که چراغ راه آینده خواهد بود. شاید از خیلی از اشتباهات، لغزشها و بیتجربهگیهای گذشته بتوان درس گرفت.
جماران: درباره ویژگیهای جنگ عادلانه کتابها و مقالات بسیاری نگاشته شده است و از ابعاد گوناگون مورد بحث قرار گرفته است. طبعا وقتی صفت «عادلانه» را برای جنگ بهکار میبریم، با آنچه بهنظر «درست» بیاید سروکار داریم و این «درست» بودن را در تطابق با معیارهای «حق» و «خیر» میشناسیم. به بیان دیگر، جنگی عادلانه شمرده میشود که در مراجعه به اصول و معیارهای اخلاقی قابلدفاع باشد.
ادبیات گسترده این حوزه را میتوان از این منظر در سه محور جای داد: حقوق مربوط به آغاز جنگ (مانند حق صیانت نفس)، حقوق مربوط به دوران جنگ (مانند حقوق اسیران و مجروحان)، و حقوق مربوط به پایان جنگ (مانند پرداخت غرامت). این یادداشت که به مناسبت سالگرد پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران و پایان جنگ تحمیلی نگاشته شده، به وجهی خاص از محور سوم حقوق یادشده مربوط میشود. در شروط مربوط به پایان جنگ عادلانه آمده است که مفاد صلح باید توسط یک دولت مشروع پذیرفته شود. نکته مورد نظر من در همین شرط نهفته است.
بر اساس نظریههای مردمسالاری، مشروعیت دولتها به مقبولیت آن از سوی شهروندانش باز میگردد. صورتبندی دقیقتر این حرف این است که دولتی دارای مشروعیت است که تصمیمات آن مورد قبول همه یا اکثریت شهروندانش باشد.
این مقبولیت چگونه شکل میگیرد؟ لازمه مقبولیت تصمیمات حکومتها در منظر شهروندان این است که فرایندهای تصمیمگیری سیاسی در آن بهگونهای تنظیم شده باشد که شهروندان بتوانند اطمیان حاصل کنند منافع ملی کشورشان تأمین شده است.
تأمین مقبولیت عمومی تصمیمات حکومتی، تبلور یکی از بنیادیترین حقوق شهروندی است: «حق تعیین سرنوشت»، و تجسم آن را باید در میزان موفقیت هر نظام سیاسی در نهادینه ساختن ابزارهای نظارتی شهروندان بر اعمال و رفتار حکومت، مانند مجلس نمایندگان، رسانههای آزاد و مستقل، آزادی گردش اطلاعات و شفافیت عمومی، جستجو کرد. اگر بخواهیم این همه را با زبانی ساده بیان کنیم، میتوانیم بگوییم در نظامهای مدعی مردمسالاری (دینی یا غیردینی)، یعنی نظامهایی که مردم را «ولینعمت» خود میدانند، مردم در حوزه تصمیماتی که با سرنوشت جمعی آنها سروکار دارد، «محرم» شمرده میشوند.
سوال این است که در عالم واقع، یا چنانچه عملگرایان ضدآرمانگرایی مینامند سیاست واقعی، تا چه اندازه امکان چنین «محرمیت» یا اطلاعرسانی و شفافیت وجود دارد؟ آیا میتوان انتظار داشت گروههای مذاکرهکننده جزئیات مذاکرات و چانهزنی را در اختیار رسانهها و افکار عمومی بگذارند؟ و آیا گاه اطلاعرسانی در این زمینهها فرایند چانهزنی و گفتگو را به بنبست نمیکشاند؟ پاسخ را باید در پاسخهایی که در هر نظام سیاسی میتوان به پرسشهای زیر داد یافت:
الف) آیا شهروندان به راستگویی حاکمان اعتماد دارند؟ به بیان دیگر، سرمایه اجتماعی در جامعه سیاسی به چه میزان است؟
ب) آیا به کاردانی و مهارت کارگزاران حکومت اعتقاد دارند؟ آیا حاکمیت کارنامهای درخشان یا دستکم قابلقبول در پیشبرد اهداف و پاسداشت منافع ملی داشته است؟
ج) آیا خطمشی و چارچوب کلی به تصویب نمایندگان مردم (در همه سمتهای انتخابی) رسیده است؟
اگر حکومتی مورد اعتماد همه یا دستکم اکثر شهروندان باشد و از دروغگویی به مردمش پرهیز کرده باشد و پس از انعقاد قرارداد صلح نیز مردم را در جریان کلیات و جزئیات مفاد آن بگذارد، اگر کارنامه گذشتهاش نشان از درجه قابلقبولی از لیاقت و کاردانی داشته باشد، و اگر خط مشی و چارچوبهای کلی فرایند صلح، پیش یا در حین مذاکرات صلح به تصویب نمایندگان مردم در نهادهای انتخابی رسیده باشد، پنهانکاری در جزئیات و عدم شفافیت نسبت به روند پیچیده مذاکره و چانهزنی قابل توجیه خواهد بود. در غیر این صورت، حکومت باید رسماً اذعان کند که از ارزشها و اصول مردمسالاری دور شده و راه خودکامگی پیش گرفته است.
تصور میکنم پژوهشگران تاریخ جنگ تحمیلی بتوانند با استفاده از این معیارها، کارنامه فرماندهان نظامی و رهبران سیاسی مسئول در آن دوره را محک بزنند. شاید از این منظر بتوان پرسید که آیا پایان جنگ پس از بازپسگیری خرمشهر، یا دست کم پس از اشغال فاو، امکانپذیر بوده یا خیر؟ آیا محاسبات سیاستمداران و دستگاه دیپلماسی ما با واقعیتها سازگار بوده یا خیر؟ آیا دستاندرکاران نظامی و سیاسی جنگ با مردم صادق بودهاند یا نه؟ و پرسشهایی از این دست.
اما این پرسشها، بهجز روشن شدن تاریخ، چه دستاوردی برای امروز ما خواهد داشت؟
من بارها نوشتهام و عرض کردهام که تاریخ را بهمثابه محکمه برای محاکمه مسئولان تقصیرکار انگاشتن البته ممکن است، هرچند دشواریهای زیادی نیز در بر دارد، اما تاریخ بهمثابه عبرت است که چراغ راه آینده خواهد بود. شاید از خیلی از اشتباهات، لغزشها و بیتجربهگیهای گذشته بتوان درس گرفت و آن خطاها را در سیاست خارجی امروزمان در روابطمان با همسایگان، کشورهای منطقه، کشورهای مسلمان، قدرتهای جهانی و سازمانهای بینالمللی تکرار نکرد و بار هزینههای گزاف و زیانهای جبرانناپذیر را از دوش نسلهای آینده برداشت.