جماران: با مطالعه و مشاهدۀ تحولاتِ جهانی، به نظر می رسد دو گروه نزدیک به هشتاد درصدِ جریان سازی ها و تصمیم سازی ها را در کشورها انجام می دهند:
1) صاحبان سرمایه و شرکت های بزرگ و
2) امنیتی ها.
بیست درصدِ باقیمانده که شامل سیاست مداران، نویسندگان، روشنفکران، محققان و خبرنگاران می شود، یا اُپراتورِ دو گروه فوق هستند و یا در حاشیه به سر می برند. روندهای مسلط در اکثرِ جوامع به "زندگی کردن"، "استفاده از تنوعِ گستردۀ زندگی" و "بی تفاوتی به آزادی سیاسی، فلسفه و اندیشه" محدود شده است. دهه های 50، 60 و 70 میلادی عصرِ نویسندگی، روشنفکری و فلسفه بود. از 1870 تا دهۀ 1970، به ندرت تحصیل کرده ای پیدا می شد که متونِ فلسفی نخوانده باشد. از فرانسه تا مصر، از آمریکا تا برزیل، از آلمان تا هند، از ایران تا چین، روشنفکری، مطالعۀ متون مدرن و رمان خوانی، رسمِ مسلطِ زمانه بود.
اما تقریبا طی دهۀ گذشته، که حتی در گرد هم آیی های داوس (Davos) هم قابل مشاهده است، "اندیشۀ کم کردن فواصل طبقاتی اقتصادی" به مهمترین و شاید "تنها موضوعِ اندیشه ای" در سطحِ بین المللی تبدیل شده است. موضوعات حادِ دهه های 50، 60 و 70 میلادی مانند آزادی سیاسی، دموکراسی، جامعۀ مدنی و پاسخ گویی های مدنی، به حاشیه رانده شده اند. روشنفکران چه در غرب و چه در کشورهای در حال توسعه، پیشگامان این نوع تغییرات بودند. به نظر می رسد چهار دلیل برای انتقال از حوزه اندیشه به اولویت های رفاهی و کاهشِ قابلِ توجه روشنفکران قابل طرح است.
اول اینکه، طی 50 سالِ گذشته، چهار میلیارد نفر به جمعیت جهان اضافه شده است (از 3.7 به 7.7 میلیارد نفر). این جهشِ شگفت انگیز در زمانی کوتاه ریشه در بهبودِ وضعِ بهداشت، تغذیه و رشد اقتصادی دارد. طبیعی است که متقاضیان کار در این بازۀ زمانی فشارِ قابل توجهی برای دولت ها، بنگاه ها و خانوارها برجای گذاشته است. در گذشته، با اشتغال یک نفر، یک خانواده مدیریت می شد اما هم اکنون تقریبا در عموم کشورها، چنین چیزی امکان پذیر نیست.
این موضوع دلیل دوم را به میان می آورد که هزینه های زندگی طی نیم قرن گذشته بسیار افزایش یافته است به طوری که اکثریت مطلقِ افراد، به کار و فعالیت اقتصادی نیازمند هستند. به عنوانِ مثال در حالی که شهریۀ متوسطِ سالانۀ یک دانشگاهِ خصوصی در سال 1950 در آمریکا 600 دلار بود، هم اکنون به 42000 دلار افزایش یافته است. در سال 1950، قیمتِ متوسطِ یک اتومبیل 1510 دلار بود و اکنون به 32000 دلار رسیده است. در حالی که متوسطِ حقوق سالانه در سال 1950 ،3200 دلار بود، در سال 2019 این حقوق 48000 دلار تخمین زده می شود. همانطوریکه بسیاری از اقتصاد دانانِ طرفدارِ کاهشِ نابرابری هشدار داده اند، افزایشِ هزینه ها با افزایش دستمزد ها متناسب نیستند.
این وضعیت به طور نسبی در عموم کشورها وجود دارد و فشار بر فرد و خانواده برای تامین هزینه ها به مشغلۀ اصلی جوامع تبدیل شده است. اشتغال و تامینِ هزینه ها ، وقتِ بیشتری از شهروندان نسبت به گذشته به خود اختصاص می دهد.
این ضرورت معاش، نوعی فرد گرایی و خود محوری ناخواسته در انسان ها ایجاد کرده که از جامعه به خود و از دغدغه های فکری به اولویت های اقتصادی تمایل پیدا کنند. چه در پاریس چه در تهران، چه در نیویورک چه در مسکو، چه در شانگهای چه در دهلی، چند شهروند علاقه دارند و یا نیاز دارند که کافکا، هابرماس، چامسکی، تولستوی، پوپر، گرامشی و یا سارتر بخوانند؟
دلیلِ سومِ ، به ماهیت و سبکِ زندگی جدید مربوط می شود. در گذشته مثل حال این سطح از تنوع و لذت بردن از زندگی نبود. گفته می شود بین 3 تا 4 میلیارد نفر در جهان موبایل هوشمند دارند و به هر موضوع، اندیشه و سرگرمی دسترسی دارند. یک جوان 20 تا 30 ساله، به طورِمتوسط در سطح جهانی بین 3 تا 7 ساعت در روز با موبایل خود مشغول است. با مشکلات اقتصادی و این همه سرگرمی، خواندنِ داستایوفسکی یا چارلز دیکنز یا شکسپیر به چه کار می آید و کدام دغدغۀ اقتصادی را حل می کند؟ با موبایل هوشمند، افراد می توانند در تمامی موضوعاتِ قابلِ تصور، چند خط بیاموزند. یک پاراگراف در مورد هرموضوع. چه نیازی به کتاب خواندن وجود دارد؟ شرکتِ کتابِ Barnes and Noble که در سال 1917 تاسیس شده سالانه 15 کتاب فروشی خود در آمریکا را تعطیل می کند. آنقدر زندگی کردن، خوب زندگی کردن، به هر روشی پول درآوردن و لذتِ گسترده از زندگی اهمیت یافته و جنبۀ جهانی به خود گرفته که ضرورتِ پرداختن به رشدِ فردی، سوالات مهم فلسفیِ، ایندۀ جامعه و سرنوشت جمعی به حاشیه رفته اند.
دلیلِ چهارم به دلیلِ سوم مربوط می شود که انسانها عموما نمی خواهند سیاسی باشند و از سیاست، سیاست مداران و مشغولیت های آنان فاصله می گیرند. اقتصادی شدن فضای ذهن انسانها، آنها را غیر سیاسی (Apolitical) کرده است.
ماهانۀ یک استادِ دانشگاه در کشورهای عربی حوزۀ خلیج فارس بین 7 تا 12 هزار دلار است. این رقم، از میانگینِ حقوق همین صنف در اروپا و آمریکا 20-40 درصد بالاتر است. رابطۀ بین شاخص های ارزی این کشورها با دلار در طی نیم قرنِ گذشته تقریبا از ثباتِ مطلق برخوردار بوده است. در چنین شرایطی از وفور و ثبات، چه نیازی به فکر سیاسی، اعتراض سیاسی، جنبش مدنی، دموکراسی خواهی و اصولا طرح سوالات فلسفی وجود دارد؟
نتیجۀ این تحولات برای حوزه حکمرانی این است که: مادامی که حاکمان، از یک طرف رشد و توسعه اقتصادی و از طرف دیگر، ثبات اقتصادی در امتداد آن را ایجاد کنند و نیز ظرفیت های مدیریت آن را داشته باشند، می توانند نگران ناآرامی های سیاسی نباشند. حداقل وضعیت چین، کره جنوبی و کشورهای عضو آسه آن (ASEAN)این تز را حمایت می کند.
ظهورِ راستِ افراطی در شرقِ اروپا نیز ناشی از بحرانهای اقتصادی و کاهش فرصتهای اقتصادی است. اگر فردی در دُبی یا استانبول زندگی کند و درآمدِ متوسطی هم داشته باشد، آنقدر فرصتِ لذت بردن از زندگی وجود دارد که بعید است سوال فلسفی، سیاسی ویا اندیشه ای برای او مطرح شود و یا نیازی به نوشته های اورهان پاموک (Orhan Pamuk) ترکیه ای یا محمود درویش فلسطینی پیدا کند.
در کشورهایی سیاست فعال است و ذهنها متوجه حاکمان است که بی ثباتی اقتصادی وجود دارد. روشنفکر سوال مطرح می کند: سوالاتی مهم و کلیدی. روشنفکر نمایندۀ فکری و فلسفی جامعه در برابر حاکمیت است. در جهان امروز، اگر حاکمیت کار خود را در تامین نیازهای عمومی مردم با کارآمدی انجام دهد و مردم احساس کنند خوب زندگی می کنند و ثبات و آینده دارند، کار روشنفکران به کسادی می رود. زمانی موضوع جذاب تر می شود که حاکمان، خود و در حلقه های درونی خود، سوالاتِ فلسفی و روشنفکری مطرح می کنند و حداقل به عدالت اقتصادی، تقسیم منابع و ایجاد فرصت برای عموم شهروندان فکر می کنند. تامین این نوع عدالت اجتماعی-اقتصادی نسل های فعلی را راضی می کند. حدود 30 تا 50 سالِ آینده، زمانی که بحران هایِ محیط زیستی و تامینِ منابع برای تداومِ نرخِ رشدِ اقتصادی فعلی جدی تر شود، فلسفه، سیاست و اندیشه باز می گردند. فعلا روشنفکرانی که عدالتِ اجتماعی-اقتصادی را مطرح می کنند اثرگذارند. بی دلیل نیست که نوشته های Joseph Stiglitz خوانده می شود.