تاريخ انتشار: 21 بهمن 1397 ساعت 01:18:23
حکایت/ از او بخواهیم دستمان ما را بگیرد

دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت:
دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم.
دختر رو به پدر کرد و گفت:
من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر.
پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟
مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم.
دخترک گفت:
فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم،
اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد!
این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛
هر گاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم،
اما اگر از او بخواهیم دستمان ما را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد!
و این یعنی عشق...
"دعا کنیم در این ایام شهادت فقط خدا دستمونو بگیره"

التماس دعا

  تعداد بازديدها: 1511
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=82574
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.