تاريخ انتشار: 11 ارديبهشت 1397 ساعت 22:47:33
صبح وصال "قصیده ای از علی اکبر پورسلطان (مهاجر)"

ز بس که خاطره های تو در دلم جاری ست

خوراک روز و شبم بی تو گریه و زاری ست

 

شوم به سوی خدا، دادِ استغاثه کنم

مگر به غیر تو و او دگر مرا یاری ست

 

نظر نما که مریدان به عهد و پیمانند

چو راه و رسم رفیقان ما وفاداری ست

 

طلوع غیبت تو ابتدای غربت ماست

سروش رجعت تو انتهای بیداری ست

 

بیا به عشق تو مستیم و با تو سرشاریم

هر آنکه بی تو بوُد در حضیض بیماری ست

 

در انتظار فرج، سر به راه و سربازیم

مرام و مسلک سرباز تو، فداکاری ست

 

به شوق مقدم تو، تا افق کنم پرواز

مرا نه گام بلندی و نه پر و بالی ست

 

ببین به نام عدالت چه ظلم ها برپاست

بنای دین تو زین عدل و داد، بیزاری ست

 

چه باک اگر ز جهان فتنه ها بپاخیزد

که ملک و سیطره ی شیعه را نگهداری ست

 

ندا رسید که صبح وصال نزدیک است

همین که دل به تو بستیم جای خوشحالی ست

 

ز خود سخن گفتم و باید بگویم از یاران

که جای سبز شهیدان در این میان خالی ست

 

برس به دادِ مهاجر که مانده در قفسی

اگر چه همّت تو، رفع این گرفتاری ست

 

1381/7/17 - سودان (خارطوم)

برگرفته از کتاب: شوق وصال

منتشر شده در روزنامه اطلاعات: 17 مهر 1382

  تعداد بازديدها: 3520
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=79894
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.