تاريخ انتشار: 01 مهر 1394 ساعت 13:26:19
ناپديد شدن ذوالجناح

در منتخب طريحي آمده است:
وقتي امام حسين عليه‏السلام از ذوالجناح بر زمين افتاد، ذوالجناح شروع کرد به فرياد زدن و از روي جسدها مي‏گذشت.
وقتي عمر بن سعد او را ديد فرياد زد که اين اسب را بگيريد و نزد من بياوريد؛زيرا او از اسب‏هاي مخصوص رسول خدا صلي الله عليه و آله است.
آن گاه ياران عمر سعد در جايي کمين کردند و ذوالجناح به آن‏ها نزديک شد، سپس بر او حمله‏ور شدند، ذوالجناح با دست و پا و دندان از خود دفاع کرد و آن‏ها را از خودش دور کرد و گروهي را بر زمين افکند،بالاخره نتوانستند او را بگيرند، عمر سعد هم چنان فرياد مي‏ زد:
 رهايش کنيد تا ببينم چه مي‏ خواهد بکند!
اطرافيان او را رها کردند و به طرف ديگري رفتند. هنگامي که اسب خودش را آزاد ديد،آمد و کشته ‏ها را يکي يکي نظاره کرد تا به پيکر امام حسين عليه‏السلام رسيد،ذوالجناح وقتي صاحب خودش را ديد، شروع کرد به بوسيدن آن حضرت و با دهان او را مي‏بوسيد و پيشاني خود را بر بدن آقا مي ‏ماليد و شيهه مي ‏کشيد و فرياد مي‏زد واشک از چشمان او مي‏ ريخت.
در اين هنگام حاضران از ديدن چنين منظره‏ اي تعجب کردند.
عبدالله بن قيس گفت:آن اسب را ديدم که تمام مردم از دور او پراکنده شدند و او به سرعت به طرف خيمه ‏ها رفت و کسي قادر نبود به او نزديک شود و سپس آهنگ فرات کرد و به سرعت خود را به وسط فرات رسانيد و در آب فرورفت و تا امروز، کسي نمي‏ داند او کجا رفته و چه شده است.

( اسرار الشهادة، ص 436. )

  تعداد بازديدها: 1234
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=67145
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.