تاريخ انتشار: 16 مرداد 1390 ساعت 19:14:37
رحلت حضرت ابو طالب عليه السلام

[caption id="attachment_1473" align="alignright" width="216" caption="نماي قبرستان ابوطالب درحال حاضر"][/caption]

 

محاصره اقتصادي قريش، با نقشه گروهي از نيک انديشان آنان، درهم شکست. پيامبر و هواداران وي پس از سه سال تبعيد و رنج، از شعب «شعب ابي طالب» بيرون آمده و راه خانه هاي خود را پيش گرفتند. خريد و فروش با مسلمانان آزاد گرديد، و مي رفت که وضع مسلمانان سروساماني پيدا کند. ناگهان پيامبر گرامي با پيش آمد بسيار تلخي روبرو گرديد. اين مصيبت جانگداز اثر ناگواري در روحيه مسلمانان بي پناه گذارد. اندازه تأثير در آن لحظه حساس با هيچ مقياسي قابل سنجش نبود. زيرا رشدونمو يک ايده و فکر در سايه دو عامل است: آزادي بيان و قدرت دفاعي که از حملات ناجوانمردانه دشمن جلوگيري کند. اتفاقاً در لحظه اي که مسلمانان از آزادي بيان برخوردار شدند، عامل را از دست دادند؛ يعني يگانه حامي و مدافع اسلام، از ميان آنان رخت بربست و رخ در نقاب خاک کشيد. در آن روز، پيامبر گرامي حامي و ودافعي را از دست داد، که از سن هشت سالگي تا آن روز که پنجاه سال از عمر رسول خدا مي گذشت حفاظت و حراست او را برعهده داشت، و پروانه وار گرد شمع وجود او مي گشت، و تا روزي که «محمد»، صاحب درآمدي شد، هزينه زندگي او را مي پرداخت و او را بر خود و فرزندانش مقدم مي داشت. شخصيتي را از دست داد، که عبدالمطلب «محمد» را در آخرين لحظات عمر خود به او سپرد و او را با شعر زير مخاطب ساخت: اي عبدمناف(نام ابوطالب عبدمناف بوده و لذا پدرش او را با اين اسم خطاب مي نمايد) نگاهداري و حفاظت شخصي را که مانند پدرش يکتاپرست است، بر دوش تو مي گذارم. وي در پاسخ عبدالمطلب گفت:درجان، محمد هيچ احتياج به سفارش ندارد، زيرا او فرزند من است، و فرزند برادرم. شايد لحظه اي که عرق مرگ برجبين ابوطالب نقش بسته بود، پيامبر گرامي به ياد حوادث تلخ و شيرين گذشته افتاد و با خود چين مي گفت: اين شخصي که در بستر مرگ افتاده؛ همان عموي مهربان من است که در دوران محاصره در شعب شبها مرا از خوابگاهم بلند مي کرد، و دستم را مي گرفت در نقطه ديگري وسائل استراحتم را فراهم مي نمود و فرزند دلبند خود علي را در خوابگاه من مي خوابانيد، و نظر او اين بود که هرگاه قريش به طور ناگهاني بريزند و بخواهند مرا در حالت خواب قطعه قطعه کنند، تيرشان به هدف اصابت نکند، و فرزند وي علي فداي بقاء و زندگي من گردد. حتي شبي که فرزند وي علي به او گفت باباجان سرانجام من يکشب در همين بستر کشته خواهم شد؛ او را با لحن شديدي پاسخ داد: فرزندم، بردباري از نشانه هاي خردمندي است، هر زنده اي به سوي مرگ خواهد رفت. من بردباري تو را آزموده ام و بلاها سخت دشوار است. تو را فداي زنده ماندن نجيب، فرزند نجيب نموده ام و فرزند او علي، وي را با سخناني شيرين تر و نغزتر پاسخ داد و مرگ خود را در راه پيامبر افتخار خود دانست. اين بدن بي روح، همان بدن عموي گرامي وفادار من است که در راه من سه سال دربدر شد و استراحت را از عموم فاميل سلب نمود و دستور داد همگي با من در ميان دره اي بسر ببرند، و به رياست و سيادت و آقائي خود پشت پا زد، يعني تمام دنيا و هستي خود را از دست داد و مرا گرفت و پيامي سخت و کوبنده براي قريش فرستاده و به آنان آشکارا فهمانيد: هرگز از ياري من نخواهد دست برداشت. اينک متن پيام او: اي دشمنان محمد تصور نکنيد! که ما از محمد دست برمي داريم نه! او پيوسته در نزد دورو نزديک ما گرامي است، بازوان قوي هاشمي او را از هرگزندي مصون مي دارد. مرگ عمو قطعي شد و ناله و شيون از خانه هاي «ابوطالب» بلند شد. دوست و دشمن دور خانه او جمع شده که در مراسم دفن او شرکت ورزند، ولي مگر جريان مرگ شخصيتي مانند «ابوطالب» که رئيس قريش و سيد قبيله است به اين زودي خاتمه مي يابد؟(*4) نخستين زني را كه رسول خدا ( ص ) پس از مرگ خديجه و پيش از هجرت به مدينه به ازدواج خويش درآورد سوده دختر زمعه بود كه در زمرة مسلمانان اوليه و مهاجرين حبشه هستند و چون از حبشه بازگشتند شوهرش سكران بن عمرو در مكه از دنيا رفت . رسول خدا ( ص ) در چنين شرايطي او را به ازدواج خويش درآورد . (*5)

 (*5)به نقل از كتاب خلاصه زندگاني حضرت محمد(ص) تاليف:سيد هاشم رسولي محلاتي تلخيص:محمدرضا جوادي

منبع : www.ahlolbait.ir

[caption id="attachment_1476" align="alignleft" width="360" caption="نماي قديمي قبرستان ابوطالب"][/caption]
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=1470
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.